مشغولیات

زندگى، خود مشغولیتی عظیم است!




شعار هفته

Many subsystems in data communication systems work best with random bit sequences.

K. Sam Shanmugam


 
 
آیدین كبیر در یک نگاه

اسم: آیدین خان
تاریخ تولد: ۱۸ دی ۱۳۶۱
قد: ۱۷۷
وزن: داره می رسه به صد
رنگ چشم: قهوه‌ای تیره
رنگ مو: همون
تماس: ایمیل

اینم یه تیریپ عارفانه، ابلهانه از آیدین كبیر


بالا
 
آرشیو

بالا

نظريات عارفانه،
يادداشتهای ابلهانه

تراوشات ذهنی آیدین كبیر
 


سه‌شنبه، ۲۷ سپتامبر ۲۰۰۵

شورای حکام گفته اگه ایران اورانیوم رو غنی کنه، پرونده اش رو می فرستیم شورای امنیت. ایران هم پاشو کرده توی یه کفش و می گه اگه تهدیدتون رو پس نگیرین، اورانیوم غنی می کنم که حالتونو بگیرم! معلوم نیست این وسط کی داره اون یکی رو تهدید می کنه.
یادم میاد بچه بودم و نشسته بودم وسط اتاق و داشتم با آب رنگ نقاشی می کردم. بابا مدام اومد و رفت و تاکید کرد که مواظب باش اون لیوان رنگ چپه نشه. من که احساس می کردم این وسط از حق مسلم خودم محروم شدم، یه نگاهی به بابا انداختم و زدم عمدا لیوان رو چپه کردم روی فرش.
حالا امیدوارم ایران به اندازه من پررو نباشه. چون این جور کارا عواقب بدی داره. حداقلش اینه که یه مدت توی حموم زندانی اش می کنن!
قسمت خنده دارتر ماجرا این بود که اصلا در حموم ما قفل نمی شد، ولی من همون جا مونده بودم. نشسته بودم و منتظر بودم که بیان ازم دعوت کنن تا برم بیرون!

[۷ نظر] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۴۱ نوشت.

.............................................................................................


شنبه، ۲۴ سپتامبر ۲۰۰۵

این علی کیت با این که بچه بامرامیه، دستش کجه. برد نازنینمون رو توی این کیسه بادکنکی ها بهش تحویل دادیم، بدون اونا پس داد. فکر کنم نشستن توی شرکت و با بروبچ همه اش رو ترکوندن!

[۴ نظر] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۲۱ نوشت.

امروز پلیسای سر چهارراه یه پارچه آویزون کرده بودن گردنشون که روش نوشته بود: “پلیس مهر”. فکر می کردم هرجایی می شه مهرورزی کرد به جز وسط چهارراه!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۲۰ نوشت.

آخه مرتیکه رفته نه طبقه دانشکده ساخته، فقط توی طبقه چهارمش می شه رفت دستشویی! اینم شد زندگی؟

[۴ نظر] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۱۸ نوشت.

.............................................................................................


سه‌شنبه، ۲۰ سپتامبر ۲۰۰۵

Music
The wonder of you
Elvis Presley

[۵ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۷:۳۸ نوشت.

.............................................................................................


دوشنبه، ۱۹ سپتامبر ۲۰۰۵

این که آدم تو زندگیش اهل ریسک باشه، دلیل نمی شه که وقتی کلسترولش از حد مجاز رد شده، پنج وعده متوالی غذای سرخ شده بخوره. می شه؟

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۰۰ نوشت.

.............................................................................................


جمعه، ۱۶ سپتامبر ۲۰۰۵

امروز سر حالم. صبح زود بیدار شدم و رفتم تو هوای تازه پارک، پیاده روی کردم. یه کار مهمی بالاخره تموم شد و خیالم نسبتا ازش راحت شد. بعد از مدت ها به یه بچه کوچولو لبخند زدم و جوابم رو با لبخند داد. دلایل دیگه هم دارم که نمی گم. هویجوری.

[۳ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۷:۵۴ نوشت.

زندگی شاید یه نقطه بازی بی قانون باشه که ازش لذت می بری.
زندگی باید یه نقطه بازی بی قانون باشه که ازش لذت می بری.

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۸:۱۸ نوشت.

.............................................................................................


سه‌شنبه، ۱۳ سپتامبر ۲۰۰۵

از دانشگاه جدید اصلا خوشم نیومد. حتی چند تا برخورد دیدم و شنیدم که ازش بدم هم اومد. به قول امید: “خدایا! تو این دنیا که این بلا رو سرمون اوردی، اقلا اون دنیا مارو نفرست جهنم”.
دانشگاه سابق هم معلوم نیست آخرش دست از سرمون برمی داره یا نه.
باز رسیدم به اون حرفایی که نباید جلوی غریبه ها بگم!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۵۰ نوشت.

حالا عکس موری رو زدن تو تالار افتخارات دبیرستان و عکس منو نزدن، به جهنم. ولی آخه چرا موری بره استنفورد و من برم تو اون خراب شده ای که بابای موری هم استادشه زندگیمو تلف کنم؟ اگه اینجور مواقع هم آدم نتونه از f-word استفاده کنه، پس کجا می تونه؟!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۱۵ نوشت.

آدمی که چهار شبانه روز پای Protel بشینه، آخر عاقبتش همین می شه دیگه. دیشب خواب دیدم که یه مدار ساختیم که آب که سربالا می ره، قورباغه ابوعطا بخونه. مشکلمون هم موقع طراحی این بود که هیچ کدوم تا اون موقع ابوعطا ندیده بودیم!

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۴:۲۶ نوشت.

.............................................................................................


دوشنبه، ۱۲ سپتامبر ۲۰۰۵

از مغازه های عکاسی خوشم نمیاد. دیدن عکس اون همه آدم روی درودیوار که با لبخندهای مصنوعی مسخره اشون بهت زل زدن، کار نفرت انگیزیه.
***
یه مشت آدم روانی رفتن دکترا گرفتن و دور هم جمع شدن و دانشکده باز کردن! اون قدر این روزا چیزای خنده دار(درواقع حرص آور) از برخورد استادا با دانشجوها شنیدم که دارم اشباع می شم.
***
یارو هرشب میومد توی تلویزیون و می گفت: “اگر به مشکلات خود بخندید، همیشه موضوعی برای خندیدن خواهید داشت”. افتاد مرد!
***
طراحی و ساخت سیستم انتقال داده باند پایه، مجهز به بلوک رمزنگار و رمزگشا روی FPGA! هاه!
***
یارو ورداشته بود دوتا ایتالیایی رو با خودش اورده بود رستوران. معلوم نبود برای چه کاری داشت خرشون می کرد. یه جا بهشون گفت: “If you will tell me no, I must go to die!” یکی از اون دوتا دلقک هم موقع رفتن با یه لهجه خنده دار به اون خانومه که پشت صندوق بود، گفت: “خداحافظ”
***
این بند هم مثلا همون چیزاییه که نباید جلوی غریبه ها گفته بشه! البته اون حرفا خیلی بیشتر از یک بند، جا می گیرن.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۴۴ نوشت.

این خودکفایی وطن هم عجب چیزیه! ما به خاطرش حاضر شدیم حتی KVL رو نقض کنیم!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۲۹ نوشت.

.............................................................................................


یکشنبه، ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۵

Woman, I know you understand the little child inside a man
Please remember, my life is in your hands,
and woman,hold me close to your heart
However distant don’t keep us apart
After all it is written in the stars.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۴۲ نوشت.

اون قدر امروز اردبیلی پور و ابریشمیان از ما دوتا تعریف کردن که من دیگه داشتم شک می کردم که لابد یه خبری شده و خودم نمی دونم.

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۴۱ نوشت.

آقا! بنده از صمیم قلب و با تمام وجود خراب کاری کردم به سر تا پای دانشکده فنی ای که خیر سرش روی پشت بوم دیش داره، ولی نمی شه که اینترنتش دو روز متولی سالم باشه و الآن من باید زیر پل سیدخندان آواره کافی نت باشم!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۶:۰۲ نوشت.

.............................................................................................


شنبه، ۳ سپتامبر ۲۰۰۵

این پارکبان ها هم موجودات جالبی هستن. به یارو می گم حالا این اخطاری که چسبوندی پشت شیشه رو چی کار باید بکنم که شماره ماشین رو نفرستی برای راهنمایی رانندگی؟ می گه: “هیچی بابا! بده به من بندازمش دور. شب باید یه ساعت گزارش بنویسم، حالا یه دونه کمتر می شه!”

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۲۵ نوشت.

 

مطالب اخیر

نظرات اخیر

© TGEIK نظریات عارفانه، یادداشتهای ابلهانه 2024 - 2002