مشغولیات

زندگى، خود مشغولیتی عظیم است!




شعار هفته

Many subsystems in data communication systems work best with random bit sequences.

K. Sam Shanmugam


 
 
آیدین كبیر در یک نگاه

اسم: آیدین خان
تاریخ تولد: ۱۸ دی ۱۳۶۱
قد: ۱۷۷
وزن: داره می رسه به صد
رنگ چشم: قهوه‌ای تیره
رنگ مو: همون
تماس: ایمیل

اینم یه تیریپ عارفانه، ابلهانه از آیدین كبیر


بالا
 
آرشیو

بالا

نظريات عارفانه،
يادداشتهای ابلهانه

تراوشات ذهنی آیدین كبیر
 


جمعه، ۳۱ اکتبر ۲۰۰۳

یه ساعت عملیات محیرالعقول ژانگولر برای ما پیاده کرده، بعد می گه بچه ها امروز اولین روزیه که من پشت این ماشین نشستم!!! تازه، نمی تونه هم ترمز کنه و هم دنده عوض کنه!!!

[۳ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۵۷ نوشت.

عجب روزگاری شده! داریم با دوستان پای تلفن حرف می زنیم، بعد موبایلشون زنگ می زنه. فورا مارو می پیچونن و هنوز خداحافظی نکرده به اونور سلام می کنن!!!

[۳ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۰:۴۵ نوشت.

.............................................................................................


پنج‌شنبه، ۳۰ اکتبر ۲۰۰۳

And please remember that I never lied
And please remember
how I felt inside now honey

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۳۲ نوشت.

منبع: روزنامه شرق امروز، صفحه 24
“ویروس HIV از چندین راه منتقل می شود، از جمله مادر ناقل، خون کثیف و انحراف اخلاقی (آمیزش جنسی)”

می شه نتیجه گرفت که تمام آدمای متاهلی که روی زمین زندگی می کنن، انحراف اخلاقی دارن!!!

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۱:۳۹ نوشت.

.............................................................................................


چهارشنبه، ۲۹ اکتبر ۲۰۰۳

I’m just the pieces of the man I used to be
Too many bitter tears are raining down on me…

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۴۶ نوشت.

یه زمانی بود که ادعا می کردم اعصابم فولادیه. هیچیش نمی شه. الآن همیشه در آستانه تحریکه. دیگه اختیارش دست خودم نیست.
احسان! من باختم.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۴۵ نوشت.

خودم دلم سوخت. عصر رسیدم دم خونه، دیدم یه پرایده جلوی در پارکینگ پارک کرده. نور افتاده بود روی شیشه هاش، توش دیده نمی شد. یه بوق کوچولو زدم، بعد یهو از عقبش یه آقاهه پیاده شد و معذرت خواهی کرد و اومد جلو که ماشینو جابجا کنه، تو این فاصله یه خانومی هم از عقب ماشین پیاده شد و رفت کنار کوچه تا آقاهه ماشینو جابجا کنه، بعدم یه صحبتی با هم کردن و در ماشینو قفل کردن و دست در دست هم، رفتن طرف پارک سر کوچه. (واضح و مبرهن است که تو این روایت، جزئیات ماجرا کلا حذف شدن)
فقط خدا خودش مشکل مسکن همه جوونا رو حل کنه!

[۵ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۴:۳۶ نوشت.

.............................................................................................


سه‌شنبه، ۲۸ اکتبر ۲۰۰۳

شناسایی شدم، بهم می گه تو ظاهرت با درونت خیلی فرق داره.

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۳۶ نوشت.

همیشه برای مردن وقت هست. ولی معلوم نیست بازم برای زندگی کردن وقت داشته باشی.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۳۵ نوشت.

هوس کردم دچار یه مرض روانی جدید و کشف نشده بشم. عوضش بعدا اون بیماری به اسم خودم ثبت می شه. مثلا می گن طرف آیدینیسم داره!

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۱۱ نوشت.

.............................................................................................


دوشنبه، ۲۷ اکتبر ۲۰۰۳

راست می گه! جدی سیمور برای چی خودشو کشت؟

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۵۶ نوشت.

چرا همین امشب باید تمام اشتباهات ریز و درشت زندگیم جلوی چشمم رژه برن؟

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۵۵ نوشت.

تاحالا خنده هیستریک دیدی؟ می خوای ببینی؟
هاها هاها هههههههههههاااااااااااااا هاهاهاهاها هاها ههههههههههههههههههههههههااااه ها ها ها ا ه ا ها ها ها ها اهاهاهاهاااهههااهاهاااهههاااهههااهاه ها ها هاااههااههاهاااههههههههههااااااااا

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۵۴ نوشت.

فکر کردی من اونقدر خرم که منظورتو نفهمیدم؟ خب شایدم دقیقا همونقدر خر باشم!

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۵۳ نوشت.

این هوای نکبتم که باز دو نفری شد!

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۷:۰۶ نوشت.

زپلشک زاید و زن آید و باقی قضایا!
آدم خونه اش طبقه اول باشه و به محض اینکه بارون بیاد، سقف شروع کنه به چکه، دیگه خیلی حرفه!!! اونم نه چکه عادی! ماشالا کل سقف تبدیل شده به یه لکه خیس و از همه جاش داره آب میاد! آب گرم هم دوباره قطع شده. هرکی هم ریخت و قیافه منو ببینه، فورا حموم تجویز می کنه. بدبختی که یکی دوتا نیست.

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۵۸ نوشت.

.............................................................................................


یکشنبه، ۲۶ اکتبر ۲۰۰۳

هیچ می دونی هنوزم دلمو می لرزونی؟

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۱۶ نوشت.

دارم روانی می شم.

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۲۱ نوشت.

بارها بتهای من شکستن، تا بالاخره به این نتیجه رسیدم که باید خودمو بپرستم.

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۲۰ نوشت.

.............................................................................................


شنبه، ۲۵ اکتبر ۲۰۰۳

انسان به این دلیل ارزش ها رو برای خودش تعیین می کنه که ذاتا خودآزاره. تعریفشون می کنه که مجبور باشه بهشون احترام بذاره و اینجوری خودش رو عذاب بده. تعریفشون می کنه، چون می دونه که بالاخره همشون رو زیر پا می ذاره و بعدش دچار عذاب وجدان می شه.

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۷:۳۷ نوشت.

.............................................................................................


جمعه، ۲۴ اکتبر ۲۰۰۳

می خوام برم…

[۳ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۱:۳۱ نوشت.

.............................................................................................


پنج‌شنبه، ۲۳ اکتبر ۲۰۰۳

آدم مخابراتی باشه و تو عمرش ورق بازی نکرده باشه، خیلی بیچاره اس.
پ.ن. اگه کسی ربطشو بفهمه خوشحال تر می شم.

[۵ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۷:۴۰ نوشت.

.............................................................................................


چهارشنبه، ۲۲ اکتبر ۲۰۰۳

ای بشریت به تو از آیدین کبیر اینگونه خطاب است
هرکی آلبوم waiting for the sun مال گروه doors رو گوش نکرده باشه، کل عمرش نقش بر آب است!!!

[۳ نظر] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۰۸ نوشت.

داشتم فکر می کردم ببینم بالاخره تو چه زمینه ای استعداد دارم، دیدم مهمترینش استعداد چاقیه!!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۰۷ نوشت.

هوس کردم یه دونه پای مصنوصی بگیرم، وصلش کنم وسط پیشونیم! نمی دونم چرا بهم می گن دلقک!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۰۶ نوشت.

سری که درد نمی کنه رو محکم می کوبن به دیوار!

[۴ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۳۲ نوشت.

Not to touch the earth
not to see the sun
nothing left to do
but run, run, run…

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۳۱ نوشت.

.............................................................................................


سه‌شنبه، ۲۱ اکتبر ۲۰۰۳

گرررررررررررررررررررررر

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۷:۴۹ نوشت.

هوی! وقتی داری از وسط خیابون رد می شی، چشم چرونی نکن!! خطر جانی داره.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۷:۴۸ نوشت.

مطرب! غم انگیز ترین نغمه ای که می دانی را بنواز. شک ندارم که از این شادتر خواهد بود.

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۷:۴۷ نوشت.

.............................................................................................


یکشنبه، ۱۹ اکتبر ۲۰۰۳

Exercises in free love
Freddie Mercury
The best of Freddie Mercury

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۲۲ نوشت.

سیما داشت از همسایه های ما تعریف می کرد، می گفت انگار خیلی باحالن! حالا باز ماجرا داریم. خنده دارش اینه: یارو محضرداره، اومده سر جدول نوبت پارکینگ بحث می کنه، اونوقت بابای من داره مبحث جابجایی سطر و ستون توی ماتریس رو براش توضیح می ده!

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۲۱ نوشت.

امروز نکویی برامون ثابت کرد که فرکانس عکس زمانه! برگشته می گه، چون تو تعریف تبدیل لاپلاس داریم e^(-st)، پس دیمانسیون فرکانس عکس زمانه!!!
دید کنترلی، بدجوری اعصابمو خورد می کنه. همین!

[۳ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۲۰ نوشت.

.............................................................................................


جمعه، ۱۷ اکتبر ۲۰۰۳

هنوزم می گم، قرمزته!!!

[۴ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۵۰ نوشت.

.............................................................................................


پنج‌شنبه، ۱۶ اکتبر ۲۰۰۳

جهانیان برای همیشه رشادتهای امروز من رو که با سلاح دمپایی افکن و گاز اشک آور، دو فروند سوسک رو ظرف مدت چهل و پنج دقیقه نابود کردم به یاد خواهند داشت.
اصلا از امروز به “آیدین خان میردمپایی” هم ملقب گشتیم!!!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۴۶ نوشت.

اگه بدونم کی قراره بمیرم، قبلش میام محکم می بوسمت!

[۷ نظر] اينو آیدین در ساعت ۸:۳۰ نوشت.

.............................................................................................


چهارشنبه، ۱۵ اکتبر ۲۰۰۳

آدما شوخی شوخی می میرن، بعدش جدی جدی زنده نمی شن.

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۱۷ نوشت.

احساس هویجی رو دارم که خرگوشا فکر می کنن فقط یه مشت برگه!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۱۶ نوشت.

.............................................................................................


سه‌شنبه، ۱۴ اکتبر ۲۰۰۳

گزارش لعنتی بالاخره تموم شد. دقیقا با دو هفته تاخیر.
مرکز تفریحات مخابرات ایران! آماده باش که دارم میام که به سلامتی باهات خداحافظی کنم.

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۲۶ نوشت.

نوبل صلح، با تاخیر مبارک! ولی بازم می گم، به نظر من باید 650 هزار دلار بهش می دادن. بالاخره باید یه فرقی بین زن مسلمون و مرد مسلمون باشه یا نه؟

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۰۵ نوشت.

.............................................................................................


دوشنبه، ۱۳ اکتبر ۲۰۰۳

این آخرین بخش گزارش که ظاهرا داره از همه چیزش وقت گیرتر می شه، مونده و دارم می زنم تو سرم که خوابم نبره و بتونم یه جوری ماستمالیش کنم. تلفن پشت تلفن زنگ می زنه. فکر نمی کنم توی کل یه ماه گذشته تلفن به اندازه امروز زنگ خورده باشه. بیخیال! می خوام برم بخوابم. بعدا یه خاکی تو سرم می ریزم.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۳۱ نوشت.

.............................................................................................


یکشنبه، ۱۲ اکتبر ۲۰۰۳

یاد یه حرف قدیمی، یا یه چیزی تو همون مایه ها می افتم:
گزارش پزونه!!!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۴۶ نوشت.

واقعا که دیروز شاهکار بودم. ماشالا ابوتراب که تا ده دقیقه قبل از کلاس بعدی حرف می زنه. کلانتری هم که کلاس بعدی باشه، اگه دیر برسی خونت مباحه. تو این فاصله رفته بودم شیرکاکائو گرفته بودم و داشتم بدو بدو می رفتم که به کلانتری برسم، که جناب شیر چپه شد و ریخت روی شلوارم! بعدش که خودمونو رسوندیم سر کلاس، معلوم شد حضرت استاد تشریف نخواهند اورد!!! خلاصه با یه شلوار کثیف تا ظهر تو دانشگاه چرخیدم و حتی حال نداشتم به شلوارم آب بزنم، بلکه تمیز شه. همه اینا گذشت تا وقت ناهار شد. سر ناهار هم معلوم نبود حضرتمون حواسش کجا بود، که پیرهنم درسته رفت وسط آب مرغ!! و حسابی چرب و رنگ وارنگ شد. تا زه بعدشم نوشابه از دستم افتاد روی میز و ولو شد که خوشبختانه اون دیگه آسیبی به لباس کسی نزد. بعد دیدم دیگه این ریختی نمی شه تو دانشگاه چرخید، اینجوری شد که یکی از دوستان مرام کش کردن و بنده رو رسوندن خونه که من لباسامو عوض کنم و برگردیم دانشگاه. اینجا بود که رسما داشتم به پدرجد مورفی فحش می دادم. یه پیرهن پوشیدم که همونجا آب ریخت روش و دیگه نمی تونستم بپوشمش. دوباره پیرهنمو عوض کردم و شلوارم رو هم عوض کردم. بعد یهو قلاب کمربند شکست!!! کمربند رو هم عوض کردم و دیگه برای اینکه خیالم راحت باشه بلایی سر کفشام نمیاد، اونا رو هم دیگه نپوشیدم و یه جفت کفش دیگه برداشتم!!! بالاخره اینا تموم شد و برگشتیم طرف دانشگاه، دوستی که مارو مرام کش کرده بود، نیم ساعت بعدش کوئیز داشت. گفت اقلا دعا کن طرف کوئیز نگیره که منم دعا کردم. بعدا معلوم شد که از بس مستجاب الدعوه بودم، اصلا استادشون نیومده، چه برسه به اینکه بخواد کوئیز بگیره!!! خلاصه، بعدشم دیگه تا آخر شب جرات نداشتم به هیچ خوردنی دست بزنم، مبادا که دوباره کثیف بشم.
البته هیچی هیچی که نه. کلی از شیرینی های نیما رو خوردیم که باد کرده بود رو دستش و دیروز بالاخره دفاع کرد. تا یادم نرفته بگم که نیما به جای نیم ساعت وقتی که داشت، یک ساعت و نیم حرف زد. بعدم که ابریشمیان بهش گفت وقت نداری، گفت هنوز دو سوم حرفام مونده!!!!!!!

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۸:۳۰ نوشت.

.............................................................................................


شنبه، ۱۱ اکتبر ۲۰۰۳

جیب ما خالی و اینترنت بر نخیل است!

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۲۱:۱۳ نوشت.

یکی از روشای جدید شکنجه که روی من بدجوری جواب می ده، اینه که یه استامینوفن کدئینه بخوری و بعدش به زور پنج ساعت بیدار بمونی.

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۱۱ نوشت.

I don’t suffer from insanity
I enjoy every minute of it!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۰۸ نوشت.

.............................................................................................


جمعه، ۱۰ اکتبر ۲۰۰۳

یهو به این نتیجه رسیدم که اون چیزی که مدتها منتظرش بودم، اصلا خوشحالم نمی کنه. الآن حالم گرفته اس.

[۳ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۷:۳۵ نوشت.

از حق نگذریم. سلیقه موسیقی پوریا رو دوست دارم. با آهنگایی که بهم داده حسابی دارم حال می کنم. از همه بهترشون nightwish بوده.

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۷:۳۴ نوشت.

از یازده تا ورقی که دستشه، سه تاش ژوکره، بعدم می گه تقلب نکردم!

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۷:۳۳ نوشت.

.............................................................................................


پنج‌شنبه، ۹ اکتبر ۲۰۰۳

سلمونی آیدین کبیر در سه سوت! (سوت واحد زمان کهکشانی است که هر سوت معادل تقریبا نیم ساعت زمینی است!) آنچنان به کله شما گند می زنیم که تا یه ماه جرات نکنین از خونه بیاین بیرون!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۷:۰۳ نوشت.

وقتی یاد اون حرفی که پنج ماه پیش تو ماشین جلوی اون دوتا زدم می افتم، ترس برم می داره.

[۴ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۰:۲۶ نوشت.

.............................................................................................


سه‌شنبه، ۷ اکتبر ۲۰۰۳

آخه الاغ جون! دیگه از تویی که صدساله داری مسافر کشی می کنی انتظار ندارم که وقتی ماشینت تا خرخره پر از آدمه، تو سربالایی با دنده چهار بری و مدام الکی گاز بدی بلکه ماشین راه بره!!!
البته به نظر انتظار بیخودی میاد، چون احتمالا تمام این صد سال داشتی همین جوری رانندگی می کردی.

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۵۵ نوشت.

یکی به من بگه امروز رفته بودم دانشگاه چیکار اصلا؟ صبح که یه ربع دیر رسیدم، دیدم اصلا حسش نیست برم سر کلاس نکویی. بعدم که بیکار بودیم و با دوستان یه نیمچه فوتبالی بازی کردیم که اصولا ناپرهیزی بود. هنوز تمام تنم درد می کنه. بعدشم که رفتیم ناهار خوردیم و دیدم از بس که خسته ام اگه برم سر کلاس ماشین، حتما خوابم می بره. پس نرفتم. یه حساب سرانگشتی نشون می ده که امروز هشت ساعت تموم تو حیاط علافی کردم. تنها نکته امروز، لباس یکی از خانومای هفتادوهشتی بود که شدیدا نامتعارف بود و منو یاد یه ضرب المثل خنده داری انداخته بود. راستی یه دونه هم کاپوچینوی یخ خوردم که شیرش ترش بود. الآن منتظرم که ببینم چه بلایی سرم میاد!

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۵۴ نوشت.

.............................................................................................


دوشنبه، ۶ اکتبر ۲۰۰۳

– دوستت دارم.
= غلط کردی! می کشمت.
– عزیزم تو خیلی قبل از این حرفا منو کشتی!

[۴ نظر] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۳۴ نوشت.

خواب دیدم دارم سقوط می کنم. داشتم می افتادم و سرعتم هر لحظه بیشتر می شد. ترسیده بودم ولی چشمامو باز نگه داشته بودم و مدام به خودم می گفتم چیزی نیست داری خواب می بینی. تا اینکه محکم خوردم به زمین. یه جوری که انگار برخوردم واقعی بود.

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۴۸ نوشت.

.............................................................................................


یکشنبه، ۵ اکتبر ۲۰۰۳

در راستای این که بلاگر با استکبار دست به یکی کرده و دیشب که مطلب جدید پست کردم، ورداشته سرخود نصف تمپلیت منو پاک کرده، بدینوسیله انزجار شدید خودم از این حرکت مذبوحانه رو اعلام می کنم و جهانیان بدانند که تمپلیت من چیزی نیست که به این آسونیا از بین بره، چون صدتا نسخه اش، تو صدتا جای مطمئن نگهداری می شه!!!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۲۸ نوشت.

فکر کنم مریض شدم، چون با وجود اینکه امشب قرص ماه کامل نبود، وقتی که دیدمش احساس کردم می خوام زوزه بکشم.

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۴۱ نوشت.

.............................................................................................


شنبه، ۴ اکتبر ۲۰۰۳

چندوقت پیش:
– ببخشین خانوم، می شه با من برقصین؟
= برو گمشو مرتیکه بی شعور!
چندوقت بعد:
– ببخشین خانوم، برم گم شم “مرتیکه بیشعور”؟!!
= نه مرتیکه بیشعور. باید بیای خواستگاریم!!!

از خواص حضرتمون اینه که حتما لازم نیست حرفمون به چیزی مربوط باشه. وقتی تراوش می کنه مهم نیست که چیه.

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۰۷ نوشت.

رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
ترک من خراب شبگرد مبتلا کن

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۳۲ نوشت.

وقتی که پیش دانشگاهی بودیم، به کاظمی می گفتیم سگ آقای پتی ول. حالا این کلانتری خود آقای پتی وله. با اون لپاش!

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۳۱ نوشت.

فکر کنم پیداش کردم. حداقل الآن می دونم که بزرگترین اشتباهی که تو زندگیم کردم و هنوز هم دارم تاوانشو می دم چی بوده. فقط فکر نمی کنم دیگه فرصت جبرانشو داشته باشم.

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۳۰ نوشت.

.............................................................................................


جمعه، ۳ اکتبر ۲۰۰۳

O draconian devil
Oh lame saint
تا جایی که یادم میاد “the da vinci code” عالی ترین کتاب معمایی هستش که تاحالا خوندم.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۴۴ نوشت.

Greensleeves یه نغمه آسمونیه. با هر سازی که زده بشه و با هر صدایی که خونده بشه، بازم معرکه اس. به اضافه اینکه برای من خاصیت آرام بخش داره.

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۴۳ نوشت.

آدم علاف که باشه همین می شه دیگه. شبدر چهارپر رو تو مختصات قطبی تعریف کردم:

R=Sin(3*Cos(Sin(2*theta)))

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۰:۴۷ نوشت.

“خوشبخت کسانیکه عقلشان پاره سنگ می برد، چون ملکوت آسمان مال آنهاست.”
انجیل ماتئوس 5-3

“آسمان که معلوم نیست، ولی روی زمینش حتما مال آنهاست.”
صادق هدایت

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۰:۴۵ نوشت.

من تهی خواهم شد از فریاد درد…

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱:۴۲ نوشت.

.............................................................................................


پنج‌شنبه، ۲ اکتبر ۲۰۰۳

اگه بهم بگی اشتباه می کردم، خیالم خیلی راحت تر می شه تا اینکه فکر کنم همه چیزو خراب کردم.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۲:۱۷ نوشت.

اگه یه شب خیلی خسته بودی، اصلا سعی نکن روی تخت فیلتر بخونی، چون حتما همونجا خوابت می بره.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۲:۵۲ نوشت.

مهمترین فعالیتمون تو این چند روزه عوض کردن شعرای قدیمی بوده که یه جوری بخونیمشون که حتما با یه سری عقاید بیخیالانه جور در بیاد و حتما قاطیش دو سه تا هم فحش باشه. بعضیاش که واقعا شاهکار از آب در اومدن.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۲:۰۷ نوشت.

.............................................................................................


چهارشنبه، ۱ اکتبر ۲۰۰۳

how I wish you were here…

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۵۲ نوشت.

 

مطالب اخیر

نظرات اخیر

© TGEIK نظریات عارفانه، یادداشتهای ابلهانه 2024 - 2002