مشغولیات

زندگى، خود مشغولیتی عظیم است!




شعار هفته

Many subsystems in data communication systems work best with random bit sequences.

K. Sam Shanmugam


 
 
آیدین كبیر در یک نگاه

اسم: آیدین خان
تاریخ تولد: ۱۸ دی ۱۳۶۱
قد: ۱۷۷
وزن: داره می رسه به صد
رنگ چشم: قهوه‌ای تیره
رنگ مو: همون
تماس: ایمیل

اینم یه تیریپ عارفانه، ابلهانه از آیدین كبیر


بالا
 
آرشیو

بالا

نظريات عارفانه،
يادداشتهای ابلهانه

تراوشات ذهنی آیدین كبیر
 


سه‌شنبه، ۳۱ اوت ۲۰۰۴

Ain’t it fun when you’re always on the run
Ain’t it fun when your friends despise what you’ve become
Ain’t it fun when you know that you’re gonna die young
It’s such fun
It’s such fun
It’s such fun
It’s such fun
It’s such fun
It’s such fun
It’s such fun
It’s such fun
It’s such fun
It’s such fun…

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۱۰ نوشت.

نمی دونم روانی شدم و دارم فکرای چرت و پرت می کنم، یا اینکه بعد از چندین ماه دوباره حس ششم ام راه افتاده و واقعا یه چیزایی رو حس می کنم.

[۳ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۰۸ نوشت.

به من می گه تو آدم orientedای هستی! ماشالا خوبه همه می دونن که من بعد از آرم سمپاد، جهت دار ترین شئ روی زمینم!!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۰۱ نوشت.

روز اول کنفرانس هم گذشت. جالبش اون آقاهه بود که واسه خودش وسط حیاط بساط راه انداخته بود و “آمریکا، سردمدار انحطاط” می فروخت. بعد می گفتیم کی بهت گفته بیای اینجا؟ می گفت با نهاد هماهنگ کردم! از این باحال تر این بود که یارو که تو نهاد بود می گفت از نظر ما مشکلی نداره! قسمت افتضاحش هم این بود که عصر یکی دو ساعت برق قطع شد! در انتها از تمام دوستانی که تو شرایطی که کلی کار توی دانشکده روی زمین بود، به خودشون استراحت دادن و رفتن کنسرت تشکر می کنم. با تشکر از خانواده محترم رجبی!!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۵۶ نوشت.

می گم مثلا چی می شه خدا یه سیستم جدید راه بندازه و هرکی نماز می خونه، همون موقع ack یا nackاش رو بگیره؟

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۵۴ نوشت.

.............................................................................................


دوشنبه، ۳۰ اوت ۲۰۰۴

حالا یکی هم پیدا نشد این، به قول نیما، “روز نر” رو به ما تبریک بگه!

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۲۴ نوشت.

خب فعلا یه خسته نباشید بابت روز افتتاحیه بگم. بعد از ساعتها این طرف و اون طرف رفتن (مثلا خود من که هیچ کاری هم نکردم، سیزده ساعت سرپا بودم) فکر کنم تنها چیزی که امروز کم نبود، “کمبود” بود. ولی خدا رو شکر هرجور بود تقریبا آبرومندانه گذشت. تا ببینیم بقیه اش چی می شه.

[۳ نظر] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۱۳ نوشت.

.............................................................................................


یکشنبه، ۲۹ اوت ۲۰۰۴

بعد از اینکه تا ساعت دوازده شب تو دانشکده بودیم به این نتیجه رسیدیم که این کاری که می کردیم، که خودش عبث ترین کار روی زمین بود، مفیدترین کاری بوده که تو این چهار سال انجام دادیم!

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۵۳ نوشت.

یه کارت دعوت عروسی اوردن که من هرچی بیشتر نگاهش می کنم بیشتر خنده ام می گیره. هرچی شعر و جمله ادبی قلمبه سلمبه بلد بودن الکی پشت سرهم ردیف کردن. یه عکس عروس و داماد هم توش چاپ کردن که با یه حالت خیلی شاعرانه و جالبی دارن همدیگه رو نگاه می کنن.
من که ایشالا بعد از صد و بیست سال هروقت بخوام از این کارتا سفارش بدم، با چهارتا جمله ساده سر و تهشو هم میارم. مثلا این خوبه به نظرم:
“سلام
ما قرار شده گوش شیطون کر، عروسی کنیم. حالا چون می دونم شما ترکیب باقالی پلو و ژله رو خیلی دوست دارین، دعوتتون می کنم که فلان تاریخ بیاین فلان جا و غذای مذکور را بخورید.
پ.ن. کادو فراموش نشه”

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۹:۵۳ نوشت.

.............................................................................................


شنبه، ۲۸ اوت ۲۰۰۴

I know when I’m down on my knees is when I’m closest to heaven.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۷:۴۸ نوشت.

.............................................................................................


جمعه، ۲۷ اوت ۲۰۰۴

حالا ما که اصولا از تکواندو سر در نمی آریم، ولی فینال ساعی رو نگاه کردیم. هی به همدیگه لگد می زدن، بعد گزارشگره می گفت: حالا یه ضربه “عبدا… جیغیل” می زنه!

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۲۴ نوشت.

می بینمشون. شبا تا چراغو خاموش می کنم می بینمشون که دارن تو خونه می چرخن. می رم تو رختخوابم دراز می کشم، ولی جرات نمی کنم چشمامو ببندم. می ترسم وقتی بستمشون، یکی از اونا بیاد بالای سرم و خفه ام کنه.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۲۱ نوشت.

ماشالا این لوازم الکترونیکی جدید، هرچی می گذره، User unfriendly تر می شن. دقیقا چهار ساعت طول کشید تا تونستم یه دوربین رو با یه کابل usb وصل کنم به کامپیوتر.
فکر کنم باید نسخه جدید قانون آیدین رو ارائه کنم:
قانون آیدین در یادگیری طرز کار لوازم الکترونیکی v2.0: حجم manual ها همیشه ثابت است (به خاطر مسایل اقتصادی کارخانه سازنده و بالا رفتن سطح دانش عمومی) ولی زمان لازم برای یادگیری، ظرف دو سال، دوبرابر می شه.

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۰:۲۵ نوشت.

.............................................................................................


پنج‌شنبه، ۲۶ اوت ۲۰۰۴

Now that the war is through with me
I’m waking up I can not see
That there is not much left of me
Nothing is real but pain now…

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۴۴ نوشت.

دیگه وبلاگمو دوست ندارم. همش خودسانسوریه. مدام یا می خوام یه چیزی رو نگم که کسی چیزی نفهمه، یا چیزی رو نگم که کسی ناراحت نشه. یا باید خیلی رک بشم، یا درشو تخته می کنم، یا اینکه همینجوری عین احمقا ادامه می دم و بیشتر زجر می کشم.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۴۰ نوشت.

ولی کی باور می کنه که من پشت ساختمون سلف، بغل اون سالن پینگ پنگ، یه کوره آدم سوزی زیرزمینی پیدا کردم؟ همتون خیال می کنین همون یه ذره عقلی که داشتم هم پریده.

[۳ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۳:۰۰ نوشت.

سه تا از بهترین سالای عمرم رو یه جوری گذروندم که الآن تنها چیزایی که ازشون مونده، یه مشت خاطره است که چند وقت دیگه فراموش می شن. با یه معدل افتضاح.

[۳ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۰:۲۳ نوشت.

دیوانگی ام را تاب نیاوردند
الآن یه لباس سفید با آستینای بلند تنم کردن
فقط نمی دونم چرا آستیناشو گره زدن به هم!
یارو داره می گه: “از دل دیوونه نترس”

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۰:۲۲ نوشت.

Whatever happens I’ll leave it all to chance
Another heartache another failed romance

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۰:۱۹ نوشت.

قمار، فقط بردنش نیست که لذتبخشه. باختنش هم لذت خودشو داره، حتی وقتی می دونی که امید ریاضی ماجرا برای تو منفیه. باید یاد بگیری که از باختن لذت ببری.
یه یارو هم بود که: “نعره ای زد و گفت:”راست باز و پاک باز و امیر باش.””

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۵:۴۵ نوشت.

.............................................................................................


سه‌شنبه، ۲۴ اوت ۲۰۰۴

music
Greensleeves
فکر کنم قبلا هم گفتم که به نظر من Greensleeves از آسمون اومده. ضمنا حدود ده تا اجرای مختلف با کلام و بی کلامشو دارم که یکی از یکی بهتره.

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۷:۴۶ نوشت.

نشسته بودیم تو غذاخوری مخابرات، بعد خاکی صدیق و تشنه لب و فاتحی و زمانیان اومدن تو. بعد خاکی صدیق مثل بز نشست پشت میز. تشنه لب رفت براش غذا اورد. خیلی بدم اومد. مردک حالا دو روزه رئیس دانشگاه شده، خیال کرده چه خبره. باز اگه مثل آدم ریاست می کرد، یه چیزی.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۹:۵۱ نوشت.

یه چیزی بگم بخندین یا گریه کنین یا حرص بخورین یا هرکاری که خودتون دوست دارین.
رمضانعلی صادق زاده(استاد گرانقدر و باسواد و فهمیده)، شده رئیس کمیسیون ارتباطات مجلس.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۹:۴۶ نوشت.

.............................................................................................


دوشنبه، ۲۳ اوت ۲۰۰۴

لعنت به خودتون و این شبکه مسخره اتون. تو همینش موندن، بعد می گن تا آخر امسال شبکه رو به نسل 2.5 ارتقا می دیم.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۴:۳۸ نوشت.

دم در اون مرکز دندونپزشکی توی پالیزی نوشته: “ورود وسایل نقلیه و اسلحه به مرکز دندانپزشکی اکیدا ممنوع است”!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۴:۳۷ نوشت.

در راستای اینکه همیشه مغز اقتصادی توپی داشتم، یه ایده جدید دارم با نشانه های کاملا ملی. شربت سکنجبین می ریزیم تو شیشه های کوچولو، یه دونه خرچسونه (این موجود اسم دیگه ای هم داره؟) هم می اندازیم تو شیشه، یه کیسه هم می بیندیم به شیشه و توش دارچین می ریزیم. قول می دم ظرف یه ماه فروش تکیلا برسه به صفر و همه بیان از این نوشیدنی من بخرن. اسمشم می ذاریم آتیلا.

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۴:۳۵ نوشت.

راستی! فیلم هفته پیش سینما یک خیلی خوب بود. انگار اسم اصلیش Cast away بوده. تاثیرگذار ترین شخصیت فیلم هم ویلسون بود. یه توپ والیبال!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۴:۳۳ نوشت.

الآن تو آزمایشگاه کنترل صنعتی نشستم. اون پاتیل آژانس دهن لق، وقت چتش بود، یه شیشه آب رو من خالی کرد که دنبالش نرم و سرشو انداخت پایین و رفت! حالا نشستم زیر کولر تا خشک بشم. اگه مردم بدونین تقصیر مهدی بوده. یه مشت کنترلی ناقص العقل دیگه هم دارن اینجا می پلکن. ضمنا پرشین بلاگم فیلتر کردن!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۱:۳۳ نوشت.

.............................................................................................


شنبه، ۲۱ اوت ۲۰۰۴

Slowly I awake
Slowly I rise…

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۷:۵۲ نوشت.

واقعا از خوندن این خبر لذت بردیم:
“بر اساس یک پژوهش جدید اعلام شد ماه تولد می تواند در ابتلا به سرطان مغز در آینده موثر باشد. این نتیجه پس از بررسی اطلاعات مربوط به بزرگسالانی که به این سرطان مبتلا شده بودند به دست آمد. بر اساس این گزارش پژوهشگران دریافتند افرادی که در ماه های ژانویه و فوریه به دنیا آمده اند در معرض بالاترین میزان خطر ابتلا به سرطان قرار داشته اند. در حالی که ابتلا به سرطان در بین اشخاصی که در ماه های ژوئن یا اگوست به دنیا آمده اند، پایین بوده است. همچنین این ارتباط در افراد چپ دست و کسانی که امکان استفاده از هردو دست خود را به یک اندازه داشته و در زمستان متولد شده اند بیشتر است.”
منبع: روزنامه شرق. 31 مرداد 83. صفحه 12 (جامعه)
خب همه می دونن که من باکمال افتخار، متولد دی هستم و ضمنا چپ دست هم هستم.

[۴ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۰:۲۶ نوشت.

.............................................................................................


جمعه، ۲۰ اوت ۲۰۰۴

یادمه اون وقتا که بچه بودم یه تیله کوچولوی قرمز داشتم (راستی، اگه گفتین مشهدیا به تیله چی می گن؟) بعد یه دفعه گرفتمش دم دماغم و یه نفس عمیق کشیدم، بعد لعنتی رفت تو دماغم! بعد هول شدم، می خواستم با انگشت درش بیارم، هی بدتر می رفت بالا و گیر می کرد! آخرش با یه حالت سرگشتگی و حیرانی(!) دور خونه می دویدم و جیغ می زدم! اونم انگار جاش راحت بود، هیچ جوری در نمیومد! آخرش با توصیه های حکیمانه مامانم، تونستم درش بیارم، وگرنه هنوز فقط یه سوراخ دماغم کار می کرد!!! ضمنا تیله فوق الذکر هنوز در بین تیله های اینجانب موجود است، آخه ناسلامتی کلی خاطره داریم با هم!

[۷ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۷:۰۸ نوشت.

خیلی باحاله. عمه بابام دوسال پیش تو هشتاد سالگی، عمرشو داد به شما (البته اصولا چیزی از عمرش نمونده بود که بده به شما). حالا دوساله که تمام بزرگترای فامیل دارن با شوهر مرحومه، سروکله می زنن بلکه سرعقل بیاد. بیچاره تو نود سالگی عاشق یه خانوم پنجاه ساله شده! هنوزم هیچی نشده رفته نصف اموالشو به اسم خانومه کرده. اون خانومه هم که خیالش راحته که این بیچاره چندسال دیگه می افته می میره و بقیه اموالشم می رسه به اون. پیرمرد هم که اصلا گوشش بدهکار نیست، همش می گه شماها نمی فهمین عشق یعنی چی!

[۳ نظر] اينو آیدین در ساعت ۸:۴۳ نوشت.

Keep talking

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۶:۳۹ نوشت.

.............................................................................................


پنج‌شنبه، ۱۹ اوت ۲۰۰۴

قایم می شم
قایم می شی
قایم می شیم…

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۵۴ نوشت.

رفتم یه شارژر باطری قلمی خریدم. از اونجایی که چیزی ننوشته، احتمالا ساخت ایران باشه.
اینم عین دستورالعملی که روی جعبه اش نوشته:

Usage Methods:
– Switch on the electrical source, the corresponding indicator will on.
– Take out the battery when finish charging.
– Acconrding to anode and cathode, put the battery in correctly place, waiting for charging.
– Adopt excellent materials, big power, small temperature rising.

واقعا مگه خرج ترجمه کردن این چهارتا جمله چقدر می شه که نمی دن یه آدمی که بلده براشون ترجمه کنه؟ البته خب با این وضعیت، حتما به فتح بازارهای جهانی هم فکر می کنن.

[۵ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۴:۵۹ نوشت.

یا جمجمه ام دیگه شیلد نیست، یا این نویزای جدید فرکانسشون حسابی رفته بالا. نمی دونم چرا همه چیزو برفکی می بینم!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۰:۲۲ نوشت.

.............................................................................................


چهارشنبه، ۱۸ اوت ۲۰۰۴

در راستای صحبتای خانوم اخوان، این بنده خدا هم چندان غلط حرف نزده به نظرم.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۳۷ نوشت.

من یه ترانزیستور که می بینم، فشارم می افته پایین! حالا این لطیفی میاد ده تا ده تا ترانزیستور می کشه، می گه حلش کن!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۰۸ نوشت.

من نمی دونم این ملت چطور می خوان برن دنبال دموکراسی، وقتی که هنوز به مجلس می گن مَیلِِس!

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۹:۰۶ نوشت.

.............................................................................................


سه‌شنبه، ۱۷ اوت ۲۰۰۴

به نظر میاد کتاب مقدس مخابراتی ها، تنها کتاب مقدس در جهان باشه که به هیچ وجه نمی شه مثل قصه بخونیش و ازش رد بشی.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۲۳ نوشت.

مثلا بیاین بررسی کنیم ببینیم چرا حلقه ازدواج، باید روی انگشت چهار دست چپ باشه. من فکر می کنم باید یه ربطی به قبایل ماقبل تاریخ داشته باشه، ولی نمی دونم چه ربطی!

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۴:۵۱ نوشت.

فکر کنم منطقی باشه که تو هر رابطه ای، هر ده قدمی که آدم برمی داره، طرف مقابلش اقلا یه قدم برداره.

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۷:۲۶ نوشت.

این وزنه برداری بانوان بسیار چیز غریبی بود. با کلیه احترامی که برای کلیه خانوم ها قائلم، ترجیح می دم همسر آینده ام حداقل وزنه بردار نباشه!

[۳ نظر] اينو آیدین در ساعت ۷:۲۴ نوشت.

.............................................................................................


شنبه، ۱۴ اوت ۲۰۰۴

بیچاره راننده هه! وقتی تو یه تاکسی، دوتا دیریکله و یه KDB نشسته باشن، نتیجه اش این می شه که سه تایی دستشونو از شیشه می برن بیرون و روی پشت اتوبوس جلویی، سایه بازی می کنن!! بدیهیه که این نمایش صامت نبود و کلی هم سروصدا داشت که فقط توی ماشین قابل شنیدن بود!!!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۳۶ نوشت.

فکر کنم یه مقداری هم موقعیت سنجم خراب شده باشه. مثلا یه آدم متشخص داره درباره یه موضوع خیلی جدی باهام صحبت می کنه، هرکاری می کنم نمی تونم جلوی خودمو بگیرم که مزاح نفرمایم!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۳۴ نوشت.

Not relieved by thougts of Shangri-La
Nor enlightened by lessons of Christ
I’ll never understand the meaning of the right
Ignorance lead me into the light.

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۳۴ نوشت.

Finally,
Your final resting day
Is without me
I weep
And think of brighter days
What about me?

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۳۲ نوشت.

Mama oooo
I don’t wanna die
Sometimes wish I’d never been born at all.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۳۰ نوشت.

A man gets tied up to the ground
He gives the world its saddest sound
Its saddest sound…

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۲۸ نوشت.

.............................................................................................


جمعه، ۱۳ اوت ۲۰۰۴

In the pines, in the pines
Where the sun don’t ever shine
I would shiver the whole night through…

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۰۹ نوشت.

But if you wanna leave, take good care…

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۰۳ نوشت.

All I want is someone I can’t resist
I know all I need to know
By the way I got kissed.

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۰۳ نوشت.

.............................................................................................


پنج‌شنبه، ۱۲ اوت ۲۰۰۴

حالا من هی بگم این آنتن بشقابی با اون لوب باریکش، که داره سیگنالشو از سی و شیش هزار کیلومتر دورتر می گیره، با اون آنتن یاگی که سیگنالش از کلکچال میاد فرق داره، هیچکس گوش نمی کنه. هی می گن حالا شما برو یه دست بهش بزن شاید درست شد. منم رفتم همچین دست زدم که کل تصویرش پرید. به من چه!

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۵۵ نوشت.

خیلی از دسته بندی های تاریخی باید عوض بشن. مثلا رومئو و ژولیت باید از گروه عشاق خارج بشن و برن تو گروه اسکل های جاودانه تاریخ! (البته به شرطی که جاشون تو بزرگترین خالی بندی های تاریخ نباشه).

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۹:۳۱ نوشت.

خانوم نیره اخوان، نماینده مجلس، پیشنهاد کردن که دخترا و پسرا توی دانشگاه از هم جدا بشن. به نظرشون این کار باعث می شه که مشکلات روانی دانشجوها کمتر بشه. بیزحمت یه نفر پیدا بشه و براشون توضیح بده که تمام مشکلاتی که هست به خاطر اینه که قبل از دانشگاه، هیجده سال امثال ایشون تمام تلاششون رو کردن که دخترا و پسرا همدیگه رو نبینن.
دعای روز: خدایا! خودت مارو از دست این دایناسورهایی که مغزشون تو عصریخبندان منجمد شده، نجات بده.

[۴ نظر] اينو آیدین در ساعت ۶:۰۱ نوشت.

این نظافتچی جدید ساختمون خیلی توپه. هنوز نیومده، همه یا آقای دکتر شدن، یا خانوم دکتر. فکر کنم چندوقت دیگه هم به هممون نشان شوالیه بده!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۵:۵۹ نوشت.

زندگی رسم خوشایندی است… زندگی حس غریبی است. شماها دلتون خوشه ها. زندگی غلطک عظیمی است که آدم را یواش یواش له می کند.

[۳ نظر] اينو آیدین در ساعت ۵:۵۸ نوشت.

.............................................................................................


چهارشنبه، ۱۱ اوت ۲۰۰۴

هروقت یکی داره می ره، بقیه می رن بدرقه. چرا یکی پیدا نمی شه بره خوشرقه؟

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۲۰ نوشت.

سید و رعنا، هرکدومشون خیال می کرد خودش اون یکی رو به چنگ اورده…

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۱۶ نوشت.

.............................................................................................


سه‌شنبه، ۱۰ اوت ۲۰۰۴

Sympathy is what we need my friend
‘Cause there’s not enough love to go round…

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۴۳ نوشت.

داشتم Cat Stevens گوش می کردم. بعد به فکر افتادم که یعنی واقعا این بشر یهو خل شده؟ یا یه چیزی دیده که من ندیدم؟ طبیعتا به هیچ نتیجه ای هم نرسیدم.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۰:۰۴ نوشت.

.............................................................................................


دوشنبه، ۹ اوت ۲۰۰۴

واای چقدر از دست این نماینده کوهدشت خندیدم. گفته: “اخیرا اخباری به گوش می رسد که عده ای از عوامل اصلاح طلبان آمریکایی و مزدوران اجانب، به نام بسیج، نیروی انتظامی و نیروهای اصولگرا با برخورد نامناسب و خودسر با جوانان و تحدید آزادی برای تخریب چهره نظام، مصادره آرای مردم و تکرار سناریوی انتخابات سال 76، فضاسازی می کنند.”
اولا که آدم یا یه کاری نمی کنه، یا پاش وای میسته. دیگه آدم کار خودشو که نباید بندازه گردن بقیه. دوما بر همگان واضح و مبرهن است که ما جوانان از شدت آزادی داریم می ترکیم. سوما که اصولا فرقی هم نمی کنه، اصلاح طلب و محافظه کار، سروته یه کرباسن.

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۰:۴۶ نوشت.

.............................................................................................


یکشنبه، ۸ اوت ۲۰۰۴

پاک عقلم پریده. تو اتاق پای کامپیوتر نشستم. یهو احساس می کنم که تشنه امه. بعد می رم تو آشپزخونه. گوشی تلفن رو برمی دارم. یه کم بوقشو گوش می کنم. بعدم برمی گردم تو اتاق و دوباره می شینم پای کامپیوتر!

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۱۰ نوشت.

هاه! این دوهزارمین پست من تو این وبلاگه. به خودم تبریک می گم.

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۰۸ نوشت.

.............................................................................................


شنبه، ۷ اوت ۲۰۰۴

شرق امروز نوشته بود که یه باندی رو دستگیر کردن که با جعل مدرک، به خانوما کمک می کرده که از شوهراشون طلاق بگیرن. اولا که کار این باند بسیار احمقانه بوده و من با اینجور روش ها شدیدا مخالفم. دوما که وقتی یه طرف رابطه حق نداشته باشه طلاق بگیره، عاقبت قضیه به همینجا کشیده می شه. سوما که به نظر من اصلا باید حق طلاق از هر دو طرف گرفته بشه! چهارما که حالا که نظر من عملی نیست، فکر می کنم یه طرح بهتر ارائه می دم. منتظر باشین. ولی تا وقتی طرح من آماده بشه، فعلا هردوطرف حق طلاق داشته باشن، تا ببینیم بعدا چی می شه.

[۶ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۰:۱۶ نوشت.

.............................................................................................


جمعه، ۶ اوت ۲۰۰۴

And please remember that I never lied
And please remember
how I felt inside now honey
You gotta make it your own way
But you’ll be alright now sugar.

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۵۸ نوشت.

وقتی یه فرهنگی از بیخ مردسالار باشه نتیجه اش همین می شه دیگه. یارو تبلیغ می کنه که بهترین هدیه روز زن اینه که برای همسرانتون حساب پس انداز باز کنین، یا اونا رو بیمه کنین!
در راستای اینکه همیشه با فمینیست ها مشکل داشتم و اینکه خوددرگیری هم به میزان کافی دارم، از همین الآن اعلام می کنم که من به شدت فمینیست هستم. (ضمنا تو پرانتز عرض شود که خوش به حال همسر آینده ام!)

[۶ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۵۶ نوشت.

به گزارش خبرنگار اعزامی ما از پکن، در این دوره از بازیهای جام ملتهای آسیا، سیصد و چهل و دو هزار و پانصد و هشتاد و شش بار این پای علی دایی به اون پاش گفت زکی.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۴:۵۹ نوشت.

پدران ما در زمان قدیم گفتن: “کبوتر با کبوتر، باز با غاز”. تحقیقات ما درباره اینکه مادران ما در اون زمان چی گفتن، نتیجه ای در پی نداشت.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۵:۴۲ نوشت.

.............................................................................................


پنج‌شنبه، ۵ اوت ۲۰۰۴

یادش بخیر، یه نوار تو کیف یکی از بچه ها بود و ما برداشته بودیم بهش نمی دادیم. بعدم چون می دونستم از ارتفاع می ترسه، از تیر چراغ برق بغل پیش دانشگاهی رفتم بالا و نوارشو گذاشتم تو بالاترین سوراخی که رو تیر بود. بیچار مجبور شد تا اون بالا بره دنبال نوار. اگه می افتاد پایین کلی می خندیدیم.

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۲۵ نوشت.

فرض کن یارو تو خیابون موقع رانندگی با تلفن صحبت کنه و حسابی یواش بره، بعد که می خوای ازش سبقت بگیری، یهو چون داره حرف می زنه و حواسش به رانندگی نیست، بگیره روت. بعد که بوق براش می زنی، سرشو از شیشه دربیاره و هرچی فحش خوارمادر بلده بهت بده، بعدم گاز بده و بیاد بپیچه جلوت و پیاده بشه و بازم کلی فحش بهت بده. بعدم یه آجر از کنار خیابون برداره و بکوبه تو شیشه ماشینت! آدم اینا رو که می شنوه دیگه مطمئن می شه که این ملت عین حیوونای وحشی می مونن. می دونم الآن بازم بهم می خندی، ولی من اگه تو این مملکت بمونم آخرش یا یکی رو می کشم، یا خودم کشته می شم.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۲۴ نوشت.

من صدای آن بزرگوار را در گوشم می شنوم که می گوید:
So take a chance with me
Let me romance with you

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۵:۲۵ نوشت.

.............................................................................................


چهارشنبه، ۴ اوت ۲۰۰۴

یادم رفت بگم که با اون همه قرص که خوردم، سه روزه که درست حسابی نخوابیدم و امروزم تمام مدت داشتم رانندگی می کردم. آخر شب دیگه خودم می فهمیدم که ماشینا رو نمی بینم، خیلی باحال بود!

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۴۹ نوشت.

Do you know how pale and wanton thrillful
comes death on a stranger hour
unannounced, unplanned for?

like a scaring over-friendly guest you’ve
brought to bed

Death makes angels of us all
and gives us wings
where we had shoulders
smooth as raven’s claws.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۱:۰۰ نوشت.

مامان اینا باز رفتن مشهد. منم نمی دونم چه حکایتیه که هروقت اینا نیستن، طرف دوسه روز دیگه هیچی ظرف تمیز تو خونه نمی مونه و آدم مجبور می شه تو قابلمه غذا بخوره.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۰:۵۸ نوشت.

فکر کنم دارم رکورد جهانی رو می شکنم. چهارتا ایبوپروفن و سه تا استامینوفن کدئینه ظرف بیست و چهار ساعت، آمار قابل توجهیه.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۰:۵۷ نوشت.

.............................................................................................


سه‌شنبه، ۳ اوت ۲۰۰۴

قدیما می گفتم گذشته آدما مهم نیست. مهم اینه که الآن چه جوری باشن. ولی الآن مطمئنم که گذشته مهمه. بدبختی اینه که تا می خوای از گذشته اشون سر دربیاری، بهت می گن فضول.

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۵۳ نوشت.

حرفاش درست به نظر می رسیدن. حداقل منطقی بود. ولی کو گوش شنوا. هنوز نمی تونم قبولشون کنم.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۵۱ نوشت.

نمی دونم امروز ماشین من نامرئی شده بود یا روز ملی نگاه نکردن به آینه بغل بود! وقتی تو یه مسیر ده دقیقه ای چهار نفر تورو نبینن و بگیرن روت، لابد یه خبری هست دیگه.
البته نود درصد مردم ایران معمولا عادت ندارن که تو آینه بغل نگاه کنن، ولی امروز اون ده درصد بقیه هم نگاه نمی کردن.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۴۹ نوشت.

تازگی وسط حیاط دانشکده کنار یکی از درختا یه سنگ چسبوندن که روش نوشته: “این سرو در تاریخ فلان توسط گروه کوهنوردی کاشته شد.” سنگه باعث شده که من از جهالت بیرون بیام. قبلا فکر می کردم اسم اون درخته، کاج باشه. حالا فهمیدم که یه مدل کاج داریم که بهش می گن سرو.

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۴:۴۳ نوشت.

.............................................................................................


یکشنبه، ۱ اوت ۲۰۰۴

دندانپزشکان جهان متحد شوید.
دست به دست هم دهید به مهر
دهان من را کنید سرویس!

[۳ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۲۱ نوشت.

هوس کردم برم تو کولر این همسایه هه که با ما لج کرده، گلاب بریزم!

[۸ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۲:۵۳ نوشت.

احتمالا من هیچ وقت، هیچ جا اعتراف نمی کنم که وقتی ده سالم بوده تو یه باند شرارت عضو بودم و همه کارایی رو که الآن باند الاغ های بالدار یا کفتر های چهارخونه بابتشون اعدام می شن، تو مقیاس خودمون انجام می دادیم. اسم هم نداشتیم. سردسته باند هم من نبودم.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۲:۵۰ نوشت.

 

مطالب اخیر

نظرات اخیر

© TGEIK نظریات عارفانه، یادداشتهای ابلهانه 2024 - 2002