مشغولیات

زندگى، خود مشغولیتی عظیم است!




شعار هفته

Many subsystems in data communication systems work best with random bit sequences.

K. Sam Shanmugam


 
 
آیدین كبیر در یک نگاه

اسم: آیدین خان
تاریخ تولد: ۱۸ دی ۱۳۶۱
قد: ۱۷۷
وزن: داره می رسه به صد
رنگ چشم: قهوه‌ای تیره
رنگ مو: همون
تماس: ایمیل

اینم یه تیریپ عارفانه، ابلهانه از آیدین كبیر


بالا
 
آرشیو

بالا

نظريات عارفانه،
يادداشتهای ابلهانه

تراوشات ذهنی آیدین كبیر
 


دوشنبه، ۳۰ ژوئن ۲۰۰۳

اصلا انتظار نداشتم خوابی که دیشب دیدم به این زودی به واقعیت نزدیک بشه. اصلا اونو جزو خوابای درهم و برهمی که همیشه می بینم دسته بندی کرده بودم.
اگه همینجوری پیش بره احتمالا بعد از درسم می رم یه دکه می زنم، تعبیر خواب می کنم، فال قهوه می گیرم، پیش گویی می کنم.

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۵۲ نوشت.

تو یه هفته اخیر سه بار به روش یابویی از خودم کار کشیدم. پنجشنبه، شیش ساعت تو تهران رانندگی کردم از این سر به اون سر و بالعکس. دیروز چهارساعت زیر آفتاب پیاده روی کردم. امروزم هشت ساعت مطالعه کردم. که دیگه الآن چشمام داره از حدقه در میاد. اونم چه کتابایی!
Harry potter and the order of the phoenix
VB . NET
یه مقداری هم سعی کردم مخابرات بخونم، که تلاش واقعا مذبوحانه ای بود.
در روایات اومده، روزی که آیدین کبیر برای کاراش برنامه ریزی کنه و مث آدم به همه کار برسه، آخر دنیاس!!!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۳۸ نوشت.

This is the end, beautiful friend
This is the end, my only friend
The end

It hurts to set you free
But you’ll never follow me

The end of laughter and soft lies
The end of nights we tried to die

This is the end

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۰:۲۴ نوشت.

چند تا کلمه عارفانه هم از مهندس وحید کنترلی ترم آخری بشنوین که سر کلاس مخابرات، تو جزوه خرتوخر من نوشته:
واقعیت جایی معنا می یابد که دریابیم واقعیتی وجود ندارد.
تو این دنیا همه خنگن، به جز اونایی که دیوونه ان.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۰:۲۳ نوشت.

.............................................................................................


یکشنبه، ۲۹ ژوئن ۲۰۰۳

راستی! من از دیشب به مقام خدای شراب منصوب شدم، البته هنوز دلیل این انتصاب رو از زئوس نپرسیدم!!

[۸ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۷:۴۴ نوشت.

من اصولا از دست خودم خیلی کیف می کنم. همین دیروز نوشتم که یه حدسایی می زنم. از دوتا حدس فعلا یکیش درست از آب دراومده. نوسترآداموس بره بوق بزنه!

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۷:۴۳ نوشت.

.............................................................................................


شنبه، ۲۸ ژوئن ۲۰۰۳

داشت یادم می رفت که هیچ موزیکی قرار نیست اینجا موندگار بشه. با عرض معذرت از همه دوستانی که بهش وابسته شده بودن، عوضش کردم. این جدیده یکی از دوتا آهنگیه که می خوام موقع سوزوندن جنازه ام پخش بشه.

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۵۶ نوشت.

شاید یه وقت دیگه، شایدم هیچوقت. الآن خودم نمی فهمم چی می فهمم. یه حدسایی می زنم ولی حدسای من هیچ وقت درست از آب در نمیان (به جز در 99 درصد مواقع البته!).

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۱۱ نوشت.

You ask about my conscience, and I offer you my soul
You ask if I’ll grow to be a wise man
Well I ask if I’ll grow old
You ask me if I’ve known love
And what its like to sing songs in the rain
Well, I’ve seen love come, I’ve seen it shot down
I’ve seen it die in vain…

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۰:۴۲ نوشت.

حرفای جدید یه روزی تموم می شن. مطمئنم. هرچی باشه بالاخره تعداد لغات محدود هستش. جملاتی که می شه باهاشون ساخت یه رقم نجومیه، ولی بازم متناهی. اگه جمله های بی معنی رو بذاریم کنار، و اونایی که مضمون مشابه دارن هم برن کنار، دیگه تعداد جمله ها به اون زیادی نیست. بالاخره یه روزی می رسه که همه جمله ها گفته می شه. بعد از اون حتی اگه با هزار بدبختی یه مضمون جدید به ذهن یه نفر برسه، دیگه نمی تونه جوری بیانش کنه که قبلا گفته نشده باشه. تازه اگه قبول کنیم که ساختار فکر، زبانیه (که کاملا قابل قبوله)، دیگه می شه گفت حتی مضمون جدیدی هم به ذهن کسی نمی رسه. زمانی که بشریت به نقطه ای برسه که دیگه هیچ حرف جدیدی نداشته باشه، کارش تمومه. منتظر اون لحظه ام. خدا هم منتظر همون لحظه است.
(همین الآن با مطلب بالا، یکی دیگه از مضامین (البته اگه قبلا بیان نشده باشه) سوخت!!!)

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۰:۱۸ نوشت.

.............................................................................................


جمعه، ۲۷ ژوئن ۲۰۰۳

آدمایی که بیشتر می دونن، اینم می دونن که دونستن بیشتر، همیشه باعث رنج کشیدن بیشتر آدم می شه.

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۰۷ نوشت.

.............................................................................................


پنج‌شنبه، ۲۶ ژوئن ۲۰۰۳

یه صحنه The wall همش جلوی چشممه. اونجایی که پسربچه هه تو یه سالن نشسته و همه دارن دوبه دو می رقصن. یه دختری هم اونور سالن نشسته، بعد پسره می ره جلوش وای میسته (می ایستد). دختره بلند می شه و باهم می رقصن. قد پسره تا وسطای شکم دختره اس. اون چیزی که این وسط اذیتم می کنه حس اون دختره اس. تا ندیده باشی نمی فهمی…

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۴۴ نوشت.

MACH3 اختراع بی نظیریه، ولی حیف که هیچ وقت نمی تونی باهاش رگتو بزنی…

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۴۳ نوشت.

.............................................................................................


چهارشنبه، ۲۵ ژوئن ۲۰۰۳

بعضی حرفا رو نمی شه هر جایی گفت، چون فقط مربوط به خودت نیست. حرفاییه که پای آدمای دیگه ای رو می کشه وسط، و این خوب نیست. اون حرفا مال دفترای خاطرات رنگ و وارنگه که هزارتاشو داری.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۰۲ نوشت.

نوریان می گفت این تو کتیبه داریوش بوده، خیلی باهاش حال کردم:
اهورامزدا را سپاس می گویم که شادی را آفرید، و ملت من را ملتی شاد.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۰۱ نوشت.

“فقط برای تلفن زدن آمده ام”، “تابستان خوش خانوم فوربس” و “لکه های خون روی برف”. گابریل گارسیا مارکز. به طرز وحشتناکی عالی بودن و دیوانه کننده.
کل ماجرا، یه مجموعه دوازده تایی داستان کوتاه بود. راستش فقط از این سه تا خوشم اومد. می شه بیست و پنج درصد. مارکز باید یه فکری به حال خودش بکنه که بتونه رضایت منو بیشتر جلب کنه!!!

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۹:۱۵ نوشت.

قضیه چیه؟ دیگه به خوابم نمیای!

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۹:۱۴ نوشت.

اون شعری که دیروز نوشتم مال خودم نیست، هیچ وقتم مال من نبوده. حدود شیش ماه پیش رو وایت برد انجمن علمی نوشته بودنش. امضا هم نداشت. البته راستش من می دونم مال کیه! ولی بازم بی اجازه اینجا نوشتمش!!!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۹:۱۳ نوشت.

.............................................................................................


دوشنبه، ۲۳ ژوئن ۲۰۰۳

زندگی را باید انداخت
تو دیگ
تا اساسی بجوشه
حالش جا بیاد
هی زندگی!
داری خیلی اذیتم می کنی ها!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۳۴ نوشت.

آهای آریا سیستم! با تو ام! به روح اعتقاد داری؟

[۳ نظر] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۳۳ نوشت.

یاد مصاحبه یه مدرسه راهنمایی افتادم که بعدا بیخیالش شدم، یارو پرسید چه جور فیلمایی نگاه می کنم، منم گفتم فیلمای پلیسی، دلیلشو پرسید، منم گفتم چون می خوام ببینم خلافکارا چه اشتباهاتی می کنن که گیر می افتن، من اونا رو تکرار نکنم!!!
انگار از همون قدیما زمینه اشو داشتم!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۱:۵۳ نوشت.

یه خانومی که نمی شناسم از مرکز تحقیقات مخابرات یه ایمیل واسه من فرستاده که اون فایلی که توشه، به طرز تابلویی جوجو داره، عیب نداره، خودم چند وقت دیگه کارم درست می شه و می رم اونجا. حالشو می گیرم! اقلا سعی نکرده از یه آدرسی بفرسته که شناسایی نشه. قیافه من اینقدر خنگ به نظر میاد؟

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۱:۵۲ نوشت.

.............................................................................................


یکشنبه، ۲۲ ژوئن ۲۰۰۳

از خبرچینا حالم به هم می خوره. اگه زورم می رسید می دادم همشونو بکشن، پوستشونو با کاه پر کنن از دروازه شهر آویزونشون کنن که درس عبرت بشه. مغزشونم می دم کلاغا بخورن. بعدم می رم خبرچینای خودمو پرورش می دم!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۴۰ نوشت.

آهای آریاسیستم! به روح اعتقاد داری؟

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۲۰ نوشت.

این تعطیلات خیلی داره به استادا خوش می گذره انگار. امروز کامیاب رفته بود تو اتاق هوشمند، نشسته بودن پیپ می کشیدن و همش می خندیدن، فکر کنم داشتن باهم شوخی های بی تربیتی می کردن!!!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۱۹ نوشت.

Your breath is sweet,
Your eyes are like two jewels in the sky.
Your back is straight,
your hair is smooth on the pillow where you lie.
But I don’t sense affection
No gratitude or love
Your loyalty is not to me
But to the stars above.

One more cup of coffee for the road,
One more cup of coffee ‘fore I go
To the valley below…

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۵:۴۴ نوشت.

یه صحنه کلاه قرمزی هست که پسرخاله بهش می گه: “اول که اومدی نفهمیدم کی اومده، حالا که همه جا رو بهم ریختی فهمیدم کی اومده”، اگه دست من باشه می گم: “فلفل! دیشب که خوردمت نفهمیدم چی خوردم، حالا که صبح شده می فهمم چی خوردم!!!”

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۵:۴۲ نوشت.

.............................................................................................


شنبه، ۲۱ ژوئن ۲۰۰۳

امشب خیلی ناگهانی با جماعت اراذل رفتیم خوش گذرونی، حسابی خوش گذشت چون همه بودن. البته بیشتر منظورم آقای زندی هستن، که خیلی وقت بود به ما افتخار نداده بودن!!!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۱:۱۶ نوشت.

می گه: چرا موهاتو همچین کردی؟
می گم: چشه مگه؟ شدم عین خارجیا!
می گه: آخه کدوم خارجی ای موهاش اینجوریه؟
می گم: این همه رفتی خارج، تا حالا خارجی خل ندیدی؟
بیچاره دیگه هیچی نگفت!!!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۳۷ نوشت.

این گوینده های تلویزیون دیگه خیلی باحالن! یارو “تراشه سیلیکونی” رو می خونه: “تراشه سی کیلوئی”!!!

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۹:۲۳ نوشت.

.............................................................................................


جمعه، ۲۰ ژوئن ۲۰۰۳

مرتیکه خجالت نمی کشه! یه جوری داستان می نویسه که من منظورشو نفهمم!!!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۲۱ نوشت.

فکر کنم اگه برم آزمایش خون بدم، از قند و چربی و اینجور چیزا بیشتر، HTTP و FTP خونم حسابی بالا باشه!!!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۴:۰۹ نوشت.

.............................................................................................


پنج‌شنبه، ۱۹ ژوئن ۲۰۰۳

This is not flying, this is falling with style!
-Buzz Lightyear

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۰:۲۹ نوشت.

دارم سعی می کنم ASP یاد بگیرم، ظاهرش که خیلی سخت نیست.

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۹:۰۴ نوشت.

.............................................................................................


چهارشنبه، ۱۸ ژوئن ۲۰۰۳

همین الآن شنیدم یکی از دوستای خوب دوران راهنمایی و دبیرستان تو قضایای اخیر گم شده و هیچ خبری ازش نیست. درسته که دو ساله ندیدمش، ولی عوضش هفت سال عادت کرده بودم که هرروز ببینمش. خیلی ناراحت شدم. خدا کنه زودتر یه خبری ازش بشه…

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۲۶ نوشت.

همین الآن یه آزمایش احمقانه رو خودم انجام دادم! دفعه دیگه اقلا یه میلیون برای یه همچین خریتی می گیرم!!!

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۳:۳۸ نوشت.

آن شنیدستی که در اقصای غور
بارسالاری بیفتاد از ستور
گفت:” زهرمار! تیریپ که نداریم
بذار اقلا پول در بیاریم!!”

[۴ نظر] اينو آیدین در ساعت ۸:۲۶ نوشت.

اگه درست یادم مونده باشه، بدن انسان حدود پنج لیتر خون داره. اگه درست تخمین زده باشم، یه پشه تو هر دفعه نیش زدن، یک سی سی خون می مکه. این جوری، با یه حساب سرانگشتی به این نتیجه می رسی که اگه حدود پنج هزار تا پشه، همزمان نیشت بزنن، دیگه خونی تو رگهات نمی مونه. بعدش دقیقا نمی دونم چی می شه، ولی نتیجه نهاییش اینه که آدم می میره دیگه.
هر پشه حدود ده میلی متر مربع سطح اشغال می کنه، پس پنج هزار تا پشه جمعا پونصد سانتی متر مربع جا می گیرن. یعنی همشون حتی می تونن رو شکم آدم جا بشن. تازه شکم من که سطحش خیلی بیشتر از این حرفاس. با این محاسبات به این نتیجه می رسیم که قطعا روش مفیدی برای خودکشی پیدا شده.
فقط یه مساله اساسی می مونه: این همه پشه از کجا بیاد؟ و چه جوری می شه همشون رو وادار کرد که آدمو نیش بزنن؟

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۸:۲۵ نوشت.

.............................................................................................


سه‌شنبه، ۱۷ ژوئن ۲۰۰۳

همونقدر که خلاف جهت آب شنا کردن رو دوست دارم، دوست دارم وقتی که خسته می شم خودمو بسپرم دست جریان، ببینم منو کجا می رسونه…

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۴۵ نوشت.

خل در اومد از حموم
منگل دراومد از حموم!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۴۴ نوشت.

این پارکینگ ما مثل قفس شیرا و ببرای باغ وحش می مونه، همونجوری که یکیشون از این طرف نعره می کشه، اون یکی از اون ور جوابشو می ده. حالا اینجا صدای وق وق دزدگیر یکی از ماشینا که درمیاد کم بقیه هم شروع می کنن به سروصدا، آسایش نداریم از دستشون.
الآن یهو یاد دیاپازون افتادم، بعدم یاد ابریشمیان افتادم اون موقعی که داشت فرکانس طبیعی Cavity resonators رو درس می داد، گفت مثل این ماشین من که از بس قدیمیه، تو اتوبان به یه سرعتی که می رسه یهو می بینین همه وجودش به لرزه می افته!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۴۳ نوشت.

جدی جدی دارم نگران مغزم می شم، یه چیزایی رو با هم قاطی می کنه که جزو بدیهیات باید حساب بشن. از کل قضیه سلامتی، همین یه مورد برام مهمه، زیادی برام مهمه، حالا چیکار کنم؟

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۴۲ نوشت.

اینم واسه همه اونایی که به دلشون صابون زده بودن: دفتر تشخیص مصلحت خودم، بعد از ناآرامیهای هفته های اخیر، تشخیص داد که فعلا باید این موضوع رو تا جایی که می شه بیخیال شد، چون تو نقطه محکمی نایستادم (دیکته اش همینه؟). ترجیح می دم این دفعه جای پام محکم تر باشه. چه مادی چه معنوی.

[۶ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۵۱ نوشت.

The blue bus is calling us
The blue bus is calling us
Driver, where are you taking us?

[۵ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۱:۵۷ نوشت.

.............................................................................................


دوشنبه، ۱۶ ژوئن ۲۰۰۳

This is the strangest life I’ve ever known…

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۱۵ نوشت.

کلی برنامه داشتم واسه تابستون، حالا عملا تابستون شده و بیکارم ولی هنوز از بهت در نیومدم، آخه این چه بازی ای بود که راه انداختیم؟ من می خوام به زندگیم برسم!
نمی دونم صد سال پیش کجا دیدم اینو، می گفت یکی از شعارای انقلابهای دانشجویی دهه هفتاد تو اروپا یه همچین چیزی بوده :”هر چه بیشتر انقلاب می کنیم بیشتر عاشق می شویم و هرچه بیشتر عشق می ورزیم بیشتر دلمان می خواهد انقلاب کنیم”.

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۱۴ نوشت.

این معرکه اس، احساس موج می زنه تو این عکس.

e-love

[۴ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۳:۴۷ نوشت.

از دست این آدمایی که یه بچه نسبتا باهوش دارن و حتی قبل از اینکه به سن مدرسه رفتن برسه یه کاری می کنن که قرآن رو حفظ کنه، حرصم می گیره. ولی وقتی درست فکر می کنم می بینم که باید از دست خودمم حرصم بگیره، چون اگه یه همچین بچه ای داشته باشم احتمالا مغزشو با معادلات ماکسول پر می کنم و یه کاری می کنم که دیدش به دنیا، تو حوزه فرکانس باشه!!!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۹:۰۷ نوشت.

– می خوای این گل رو بدم بهت، اینقده واسه من گریه نکنی؟
: حالا کی واسه تو گریه کرد؟! این پیازای صاب مرده اشک منو دراورده!!
(از دیالوگای تاثیرگذار فیلم کلاه قرمزی و پسرخاله)

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۷:۳۲ نوشت.

.............................................................................................


یکشنبه، ۱۵ ژوئن ۲۰۰۳

نشستم با خیال راحت تلویزیون نگاه کردم. تو “کوچه اقاقیا” یه یارو بود که می رفت توالت و چند ساعت بعد میومد بیرون، بعدم تو توالت گیر کرد! بدجوری یاد امید افتادم. دلم واسه اون امید قدیمی تنگ شده…

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۰۰ نوشت.

ممکنه یهو بدون اطلاع قبلی این وبلاگ یه چیزی بشه تو مایه های وبلاگ حمیدرضا! یا مثلا فیلم هندی از آب در بیاد. ممکن هم هست اصلا هیچ اتفاقی نیفته و زندگی همینجوری مشنگ مآبانه ادامه پیدا کنه…

[۶ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۷:۵۹ نوشت.

وقتی آدم دلش برای یکی تنگ می شه، معمولا چی می نویسه تو وبلاگش؟ فرض کنین الآن دارین همون حرفا رو می خونین. damn! یه موقعی نوشته بودم جهنم رو به برزخ ترجیح می دم، ولی حالا می ترسم که نتونم تحملش کنم. به هرحال فکر کنم می خوام با تو بودن رو سعی کنم.

[۴ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۳۴ نوشت.

.............................................................................................


شنبه، ۱۴ ژوئن ۲۰۰۳

آهنگ معرکه ای که لرد شارلون گذاشته و توضیحاتش منو دوباره یاد پیانو انداخت. با عرض شرمندگی، فقط یه پیانیست هست که از کارش واقعا لذت می برم، اونم دخترعمومه! بیشتر از همه هم با این مرتیکه الدنگ آیدین کبیر مشکل داشتم، که خوشبختانه الآن خیلی وقته که دستش به کلاویه نخورده!!!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۲۵ نوشت.

یارو ریاضی یک رو دفعه شیشم با ده پاس کرده، می ره می گه ما در عین آمادگی امتحان نمی دیم! یارو بچه که بوده دوستای داداش بزرگش می بستنش به درخت می زدنش (می بستنش به جاوید می انداختنش تو دریا!) می ره تو راهروی دانشکده عربده کشی می کنه و قدرتشو به رخ یه آدم زپرتی مثل آفریدون می کشه. (جدی، اگه همه مصیبتی که سر انتخاب واحد از دستش می کشیم رو بذاریم کنار، قیافه اش رو خیلی مظلوم می بینم) یارو می خواد با تیریپش بره پارک، می ترسه بگیرنش، می ره دانشکده عمران، می شینه تو چمنا، سخنرانی گوش می کنه و ور می زنه.
دلتون خوشه ها!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۱۳ نوشت.

اگه امروز نیومدین دانشگاه، یا اومدین و منو ندیدین، مطمئن باشین ضرر کردین، ممکنه دیگه هیچ وقت با موهای به این قشنگی نیام دانشگاه! می تونین از اونایی که اومده بودن بپرسین چقدر خوشگل شده بودم.

[۳ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۵۸ نوشت.

اگه اتفاقی بیفته، دونه دونه این احمقایی که نذاشتن ما امروز امتحان بدیم رو می بندم به جاوید، می اندازم تو دریا!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۵۷ نوشت.

یه شعر قدیمی هست که من وقتی بچه بودم بزرگترا برام می خوندن و منو به حفظ کردنش تشویق می کردن، بعدا هرجا که صحبتش شده دیدم که تقریبا کسی نشنیده این شعرو و درواقع انگار فقط من و پسرخاله ها و دخترخاله هام بلدیم. حالا در راستای فرهنگسازی (البته این فرهنگ قبلا ساخته شده، من فقط دارم انتشارش می دم)، می خوام این شعرو اینجا بنویسم:
“(شخصیت ها: راوی، خاله پیره زن)
– خاله پیره زن! از کجا میای؟
: از چنبره
– بارت چیه؟
: پیاز و تره
– رخت می شوری؟
: مچ ندارم
– جارو می کشی؟
: کمر ندارم
– تخمه می شکنی؟
: دندون ندارم
– شوهر می کنی؟
: آخ چه خوش گفتی که قربونت برم! ”
لازمه که تذکر بدم که این ترانه محبوب، مربوط به زمان قبل از اختراع ماشین لباسشویی تمام اتوماتیک و جاروبرقی بوده و جماعت بانوان اون زمان می تونستن به راحتی با رد کردن دو سه پیشنهاد اولیه، به پیشنهاد باب میلشان برسند، ولی در زمان کنونی با توجه به پیشرفتهای تکنولوژیک، بهانه ای برای رد کردن پیشنهادهای اولیه باقی نمی مونه و در نتیجه سن ازدواج بالا رفته! پس توصیه ما به خانومای محترم اینه که سخت نگیرن و پیشنهاد اول یا دومی که بهشون می شه رو قبول کنن (که در زمانه کنونی ماشالا همه پیشنهادا مبنی بر شوهره) چون ممکنه بعدا همونم گیرشون نیاد.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۴:۴۷ نوشت.

.............................................................................................


جمعه، ۱۳ ژوئن ۲۰۰۳

قرمزته!

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۱۳ نوشت.

.............................................................................................


پنج‌شنبه، ۱۲ ژوئن ۲۰۰۳

حالا هنوز فرض می کنم همون سرخپوست باشم، اسمم هست: “این کوتاه ترین و بامسما ترین اسم سرخپوستی است که وجود دارد”، نشستم کنار آتیش و دارم به دختر رئیس قبیله فکر می کنم. رئیسمون خیلی آدم خوبیه، اسمش هست: “هرکی با دختر رئیس بزرگ حرف بزنه می بندمش به جاوید، می اندازمش تو دریا، رئیس بزرگ خودم هستم و اسمم هست: هرکی با دختر رئیس بزرگ حرف بزنه می بندمش به جاوید، می اندازمش تو دریا، رئیس بزرگ خودم هستم و اسمم هست: هرکی ….”، دختر رئیس خیلی دختر ماهیه، اسم اونم هست: “سلام! آیا حال شما خوبه؟ من دختر رئیس بزرگ هستم، باوقار و خوشگل و خوش اخلاق هستم، تحصیلات عالیه هم دارم، ولی به دلیل برخوردهای بابام در معرض خطر ترشیدگی هستم”. کاش می شد ما دوتا به هم برسیم!!!
پ.ن. باشه قبول دارم که خیلی مزخرف بود، ولی از تراوشات قبل از امتحان الکترونیک انتظار بیشتری نیست. راستی الآن یهو یاد اون دوتا دختر مکانیکی ورودی 79 افتادم، “ایستاده با مشت” و “خوابیده بر پشت” رو می گم!

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۰:۵۷ نوشت.

.............................................................................................


سه‌شنبه، ۱۰ ژوئن ۲۰۰۳

خواب منو ببین لطفا، می خوام باهات حرف بزنم!!

[۶ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۴۰ نوشت.

خوشم میاد که زود قانع می شی. یه لحظه فرض کن همه تکذیب دیشب من الکی بوده. حالا چیکار می خوای بکنی؟ اصلا چیکار از دستت برمیاد؟ پس واسه چی نگرانی؟
یه نکته دیگه هم هست که بیخیال می شم.

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۰:۳۸ نوشت.

.............................................................................................


دوشنبه، ۹ ژوئن ۲۰۰۳

حمید جون! این یارو همینجوریه، اگه پاچه اشو نخارونی نمره نمی گیری. یادته خودت چند شدی؟ تا جایی که یادمه آزمایشگاه اندازه گیری رو افتادی!!! الکی که نمره بالای آزمایشگاه نشدم، بالاخره باید مراتب ارادتم رو به عرض حضرت استاد می رسوندم!!! فقط اون کلمه “شرمنده” که اون زیره، نمی دونم از کجا اومده، اصلا خط من نیست. ولی خودمونیما عجب مهارتی تو این فعل شریف …… دارم!!!

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۲۹ نوشت.

این عکس جاش اینجاس، چون اراده همایونی بر این امر قرار گرفته. اینجور که ازش برمیاد چیز مهمی نیست، یه خون دماغ ساده اس!


[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۴۸ نوشت.

یادته بهم گفتی خدا عاقبتتو بخیر کنه؟ هنوزم نفهمیدم اون موقع به چی فکر می کردی. الآن به نظرت عاقبتم چه جوریه؟

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۰۵ نوشت.

.............................................................................................


یکشنبه، ۸ ژوئن ۲۰۰۳

این پسر دایی من یه نمونه عالی برای تحقیقات زبانشناسیه، مامان و باباش تو خونه فارسی حرف می زنن، تلویزیونشون و بچه های دیگه دوروبرش انگلیسی حرف می زنن، نتیجه اش اینه که الآن خودش تقریبا افغانی حرف می زنه!!!

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۱۷ نوشت.

خودمونیما! این عطر زنونه ای که بچه ها کادوی تولد دادن بهم، خوشبوئه!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۱۶ نوشت.

.............................................................................................


شنبه، ۷ ژوئن ۲۰۰۳

الآن اون چیزی که خیلی دوست دارم اینه که وسط یه دشت بزرگ جلوی یه tipi نشسته باشم، یه آتیش بزرگ هم جلوم روشن باشه، یه چپق گنده هم دستم باشه که مشغول کشیدنش باشم، گاهی زل بزنم به آتیش، گاهی هم خیره بشم به آسمون. ترجیحا تا فرسنگها دورتر، هیچ سرخپوست دیگه ای هم نباشه. می خوام زوزه گرگا رو بشنوم که برای من دندون تیز کردن…

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۲۹ نوشت.

داشتم مثل آدم رو یخ راه می رفتم، یهو زد به سرم که ببینم مقاومتش چقدره. اونقدر با پا کوبیدم روش که شکست. الان من اون زیرم. هیچ کس نیست که منو بکشه بیرون…

[۹ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۴۱ نوشت.

خیلی دلم می سوزه. به الکترونیک خودم ایمان دارم، ولی تقریبا مطمئنم که این یارو منو می اندازه…

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۹:۱۲ نوشت.

وااای خواب دیشبم دیگه معرکه بود. یه فیلم کامل شیش ساعته بود. “افسانه آفرینش” اونم به روایت خودم! گیلگمش بره بوق بزنه!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۹:۱۱ نوشت.

.............................................................................................


جمعه، ۶ ژوئن ۲۰۰۳

هاها، خوشم میاد که این گوگل خیلی چیز می فهمه. یارو سرچ کرده “یادداشتهای آدم پرمدعا”، از اینجا سر درآورده. ببین چه خبره که دیگه گوگلم منو شناخته!!!

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۷:۰۹ نوشت.

یارو داشت نقش جهودای آدمخوار تو سینما رو بررسی می کرد. چنان با حرص از وودی آلن حرف می زد که آدم خیال می کرد پدر کشتگی شخصی داره.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۰:۱۰ نوشت.

هه هه، اینا به تقویت کننده قدرت کلاس B می گن USH-KULL!!!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۰:۰۹ نوشت.

فصل امتحانا که می رسه، دماغم می گیره و همش عطسه می کنم، تمایلم به خواب زیاد می شه، شیرینی جات هم زیاد می خورم. نتیجتا این که همزمان، سرما می خورم، تسه تسه نیشم می زنه و دیابت می گیرم!!!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۸:۱۹ نوشت.

.............................................................................................


پنج‌شنبه، ۵ ژوئن ۲۰۰۳

همینم مونده بود که تو اون وضعیت، اونم بدون کارت ماشین و گواهینامه پلیس بهم گیر بده. خیلی به خیر گذشت…

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۵۶ نوشت.

اینم از موسیقی جدید. خوبیش اینه که نه می دونم خواننده اش کیه، نه اسم خود آهنگو می دونم!!!

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۱۸ نوشت.

درخت کاجم! قبلا خیلی راجبش گفتم. از یکی دوهفته پیش دیگه هیچ طنابی بهش وصل نیست و اون چوبی هم که زیرش زده بودن که بهش تکیه کنه، حالا افتاده، ولی درخته سر پا مونده. فقط متکی به خودش. ولی احتمالا یه ذره از مواجه شدن با زمستون بعدی نگرانه.
پ.ن. الآن رفتم پشت پنجره که دوباره نگاهش کنم، یه چیزی دیدم که همیشه می دونستم اونجاس ولی هیچ وقت چیزی نبود که فکرمو مشغول کنه، یه نوشته ایه که با اسپری رو دیوار حیاط نوشتن، از سیزده سال پیش که ما اینجاییم، تاحالا رو اون دیوار مونده. عجب روزگاریه ها!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۱:۳۸ نوشت.

.............................................................................................


چهارشنبه، ۴ ژوئن ۲۰۰۳

قانون بقای اُسکُل می گه: اُسکُل به وجود نمیاد، و از بین نمی ره، فقط از شکلی به شکل دیگه در میاد.

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۵۰ نوشت.

پارسال همین وقتا بود که خواب مسیح رو دیدم، مطمئنم خودش بود، همون قدر که زویی مطمئن بود خانوم چاقه خود مسیحه.

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۴۹ نوشت.

چه حسی بهتون دست می ده وقتی که دارین کتابخونه اتون رو مرتب می کنین و یهو می بینین “The catcher in the rye” که همون ناتوردشت خودمون باشه، سه ساله داره اونجا خاک می خوره و نمی دونستین و درضمن یه ساله که دارین دربدر دنبال متن زبون اصلیش می گردین؟

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۹:۲۵ نوشت.

.............................................................................................


سه‌شنبه، ۳ ژوئن ۲۰۰۳

یکی از عبث ترین کارایی که تو عمرم کردم جوشکاری با استیلن بوده، اولا که جوشکاری نبود و خط خطی کردن یه تیکه آهن بود. منم عوضش رو دیوار کارگاه با اون مشعلشون نوشتم: “مخابرات 79”! یه دفعه ام یه مگس داشت دوروبرم می پلکید سعی کردم حین پرواز کبابش کنم که نشد، یه دفعه هم سر مشعلو کردم تو حوضچه مذاب، یه تیکه از این آهنای مذاب چسبید سرش و سفت شد و دیگه هم کنده نشد! واقعا خیلی جوشکاری برای بشریت لازمه، علی الخصوص برای من!!!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۱:۳۲ نوشت.

حافظه نازنینم، که در باره اش کلی ادعام می شد… داره نابود می شه. فکر می کردم فقط خودم می فهمم، ولی انگار بقیه هم بو بردن… چی کارش کنم حالا؟؟؟؟؟؟

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۱:۳۱ نوشت.

.............................................................................................


دوشنبه، ۲ ژوئن ۲۰۰۳

سیستم ذهنیم پایداره، حتی شاید یه ماکزیمم نسبی، ولی دامنه تغییرات زیاده.

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۱۵ نوشت.

تا همین یه ماه پیش اصلا کلمه FM رو که می شنیدم کیف می کردم، چون یاد کانالای رادیویی می افتادم که خیلی راحت می شد دریافت کرد و کیفیت قابل قبولی هم داشت، الآن دیگه اون حس رو ندارم، آخه یاد یه مشت انتگرال و مشتق و تابع بسل بی سروته می افتم. همون AM ترجیح داده می شه!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۴:۱۱ نوشت.

خواب دیدم رفتم استخر. روباز باشگاه انقلاب بود. آبش یخ زده بود ولی من نمی فهمیدم. فکر می کردم دارم شنا می کنم ولی داشتم مثل فُک رو یخ سر می خوردم…

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۸:۵۵ نوشت.

.............................................................................................


یکشنبه، ۱ ژوئن ۲۰۰۳

You don’t have to say you love me
Just be close at hand
You don’t have to stay forever
I will understand…

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۴۱ نوشت.

قضیه همون مشتق احساسه… تغییراتش خیلی زیاد شده. ریسک و امید. رو اتفاقی دارم سرمایه گذاری می کنم که احتمال پیش اومدنش خیلی کمتر از اونیه که بتونی فکرشو بکنی. من گردن خم کنم؟ من آدمی ام که وقتی راه می رم احساس می کنم زمین زیر ابهت قدمهام می لرزه…

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۷:۵۶ نوشت.

I used to think that if I died in an evil place then my soul wouldn’t be able to make it to heaven. Now, well… fuck! I don’t care where it goes as long it ain’t here…

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۵۷ نوشت.

هیچ وقت قمار باز متوسطی نبودم. همیشه یا هرچی داشتم باختم، یا هرچی داشتن بردم. این دست متوسط بدجوری گیجم کرده…

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۱۴ نوشت.

امروز من کاوه ای رو دیدم که دو سال با من برق خوند. الآن یه ساله که مرخصی می گیره و رفته دنبال عشقش، گیتار! این آدما رو که می بینم این شک می افته به جونم که با خودم روراست نیستم…

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۱۳ نوشت.

 

مطالب اخیر

نظرات اخیر

© TGEIK نظریات عارفانه، یادداشتهای ابلهانه 2024 - 2002