مشغولیات

زندگى، خود مشغولیتی عظیم است!




شعار هفته

Many subsystems in data communication systems work best with random bit sequences.

K. Sam Shanmugam


 
 
آیدین كبیر در یک نگاه

اسم: آیدین خان
تاریخ تولد: ۱۸ دی ۱۳۶۱
قد: ۱۷۷
وزن: داره می رسه به صد
رنگ چشم: قهوه‌ای تیره
رنگ مو: همون
تماس: ایمیل

اینم یه تیریپ عارفانه، ابلهانه از آیدین كبیر


بالا
 
آرشیو

بالا

نظريات عارفانه،
يادداشتهای ابلهانه

تراوشات ذهنی آیدین كبیر
 


یکشنبه، ۳۱ ژوئیه ۲۰۰۵

دو روزه که پلک چپم مدام در حال پریدنه. یادمه که یه تعبیر خرافی داشت، ولی یادم نیست تعبیرش چی بود. پرش پلک جلوی مانیتوری که خودش گاهی پرش داره چیز چندان جالبی نیست.
پ.ن. فکر کنم برقی ها حتی بیشتر از کامپیوتری ها وقتشون پای کامپیوتر می گذره.
پ.ن.2 رایانه!

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۳۳ نوشت.

پدرم دراومد تا بالاخره فهمیدم مشکلش چیه. کی فکرشو می کرد yahoo messenger با flash player مشکل داشته باشه و به همین دلیل اجرا نشه؟
یه چیز جدید هم یاد گرفتم که کلی باحال بود. توی run، بنویسین eventvwr.msc و اجرا کنین. چیزای جالبی توش پیدا می شه.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۲:۲۳ نوشت.

.............................................................................................


شنبه، ۳۰ ژوئیه ۲۰۰۵

آخه حتی اون کره الاغ کدخدا هم که یورتمه می رفت تو کوچه ها، موقع شبیه سازی پروژه اش با fatal error مواجه نمی شد که مجبور بشه صد و شصت مگابایت سرویس پک داونلود کنه. من بدبخت برای چی باید این بلا سرم بیاد؟!

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۰:۵۳ نوشت.

مثلا فرض کنین که یه شب همه خواب شما رو ببینن. حالا بشینین حساب کنین که دیدن شما توی خواب برای کی کابوس حساب می شه، برای کی خواب خوب؟ نتیجه اش رو لازم نیست به کسی بگین، برای خودتون نگه دارین. شاید برای خودتون جالب باشه.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۰:۵۲ نوشت.

.............................................................................................


جمعه، ۲۹ ژوئیه ۲۰۰۵

Whenever I dance with the girl I love
My head goes round and round
When she’s close to me
I can’t stay on the ground

Whenever I dance with the girl I love
I never have a care
All night I’m so light
I walk right on the air

I never hear the music play
I never see the crowd
Only you and me
Dancing on a cloud

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۱۴ نوشت.

دوشنبه اینا اومدن و ما رفتیم فرودگاه استقبالشون. این فرودگاه امام هم که کلی دور بود و پدرمون دراومد تا برسیم اونجا. عوضش رفتیم از توالتاش استفاده بهینه کردیم و بعد توی راه برگشت توی اتوبوس با آب بازی پدر استادا رو دراوردیم. توی فرودگاه هم یه ساعتی داد و بیداد کردیم و شعر خوندیم و شعار دادیم و موج مکزیکی اومدیم! جلوی دوربین تلویزیون هم تا تونستیم شکلک دراوردیم. حیف که وقت نداشتم اخبار نگاه کنم ببینم مارو نشون داد یا نه. هواپیما از قطر اومده بود و یه مشت عرب توش بودن که ما به اونا نگاه می کردیم و می خندیدیم، اونا به ما نگاه می کردن و مات و مبهوت فرار می کردن! کاپ این بنده خداها هم یه چیز شیشه ای بود که همون وسط فرودگاه افتاد زمین و شکست. دیگه حالگیری از این بدتر نمی شد.
پ.ن. رواعصاب ترین استادی که تاحالا دیدم این دلیرروی فرد بوده. مرتیکه حالا خوبه قد گاو هم نمی فهمه، نمی دونم چرا این همه ادعاش می شه.

[۴ نظر] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۰۹ نوشت.

.............................................................................................


یکشنبه، ۲۴ ژوئیه ۲۰۰۵

دوستان توجه داشته باشن که اگه می خوان ISI رو ترجمه کنن، به جای “تداخل درون سمبلی” از “تداخل بین سمبلی” استفاده کنن. ضمنا فکر کنم مسخره ترین چیزی که می شه به جای “steep band-pass filter” گذاشت، “فیلتر میان گذر با مشخصه بسیار شاق” باشه. “Ultra “Wide Band هم “باند مافوق پهن” نیست و فوقش “باند فوق پهن” باشه. هرجایی هم که RF دیدین منظورش این نبوده که حتما انتشار داریم. “complex envelope” هم “بسته مخلوط” نیست و “پوش مختلط” درسته. اینو دیگه من نباید بعد از ده ترم بهتون بگم. realization هم همیشه “فهم” نیست، گاهی وقتا “تحقق” می شه. experimental هم “پیشرفته” نیست. “Band spreading” هم “باند گسترش” نیست، حتما که نباید ترتیب کلمات توی فارسی و انگلیسی یکی باشه. “High resolution ranging” هم یهویی تبدیل نمی شه به “وضوح بالا”. “Diversity reception” هم اگه نفهمیدین چیه، نباید یهو از کتاب حذف بشه، باید بذارین از یکی دیگه بپرسین. “referred to as DS-CDMA” هم نمی شه “به DS-CDMA برمی گردد”.
هزارتا چیز دیگه هم بود که حوصله ندارم بگم.
آیدین هم الآن عصبانیه. چون فکر می کنه چشم و کمرش رو از سر راه نیاورده که روزی یازده ساعت بشینه پای کامپیوتر.

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۳۸ نوشت.

.............................................................................................


شنبه، ۲۳ ژوئیه ۲۰۰۵

توی اخبار روزنامه یه چیزای خوبی پیدا می شه که اصلا راست کار وبلاگ نوشتنه. اونم این وبلاگ مستطاب. حالا امروز اینارو داشته باشین، فردا اگه وقت کردم بیشتر می نویسم.
***
یارو رفته خواستگاری و جواب منفی شنیده. بعد به دختره تجاوز کرده و اسید پاشیده. وقتی هم دستگیرش کردن، گفته: “می خواست به من خیانت کنه، تحمل نداشتم!”
***
شهرداری تهران اعلام کرده که زوج های جوان می تونن با ارائه عقدنامه، خنچه عقد و لباس عروس رایگان تحویل بگیرن. حالا من موندم آدمی که عقد کرده و عقدنامه داره، دیگه خنچه عقد رو می خواد چی کار. لابد می خواد بذاره برای سیسمونی بچه اش!

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۲۰ نوشت.

خواندن یا نخواندن. مساله این است.
این رولینگ لعنتی که ورداشته هشتصد صفحه کتاب نوشته، فکر نکرده زبونش لال، چشم من پای مانیتور کور می شه؟

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۱۹ نوشت.

.............................................................................................


پنج‌شنبه، ۲۱ ژوئیه ۲۰۰۵

I was born from the sound of the strings
For someone to give everything
To be a song just for your feeling
Close your eyes and I’ll try to get in
To waken your heart like the spring
‘Cause I was born to touch your feelings.

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۷:۵۰ نوشت.

.............................................................................................


سه‌شنبه، ۱۹ ژوئیه ۲۰۰۵

نمی دونم چرا هرکی به تور من می خوره باید یه تخته اش کم باشه. اول که سوار شدم یه ماشین دیگه داشت پشت سرش بوق می زد، اینم زیرلب یه فحش آلمانی داد و راه افتاد. بعد دیگه شروع کرد به حرف زدن: “حالا بوق می زنی که چی؟ بوق نیست که. انگار شیپور گاندولفه. دیدین دیگه. ارباب حلقه ها رو می گم. چقدر خالی بندیه. یارو رو از چدن درست می کنن بعد یهو گوشت و خون پیدا می کنه. چقدرم ترسناک می شه. بابا تو دیگه کی هستی؟ عین دراکولا! آخه اینقدر خالی بندی می کنن که چی؟” بعد شروع کرد به خوندن سوره توحید. بعد وسطاش یهو دستش رو بلند کرد و یه صدایی ترسناکی دراورد. بعد یهو شروع کرد به خوندن یه شعری در وصف لیلی جان. بعد یه خانومی کرایه کم داد و پیاده شد. آقای راننده دوباره شروع کرد و گفت: “اینم که کم داد. امروز همه کم پول می دن. همه کمر به قتل من بستن. بابا تو دیگه کی هستی؟” تا این موقع رسیده بودیم به میدون کتابی ترافیک اول جلفا. یهو ترمز کرد و زد دنده عقب، دنده هم موقع جا رفتن یه صدایی داد. “بیا! دنده هم شاکی شده. آخه ما تو این ترافیک بمونیم، اون طرفیا برن؟ خیلی ستمه. ببین دنده هم از ستمکاره خوشش نمیاد. ستمکاری بود.” بعد زد زیر آواز و “ستمکاری کار توئه” خوند. هر چهار تا جمله ای هم که می گفت، وسطش یه “بابا تو دیگه کی هستی؟” اضافه می کرد.

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۱۵ نوشت.

مسابقات بولینگ قهرمانی کشور در سطح افتضاح برگزار شد. کلا هم بیست نفر تماشاچی داشت که هشت نفرش ما بودیم. ما هم نیم ساعت بیشتر نتونستیم تحملش کنیم.
ولی از مسابقات چرندتر، شارلاتان بود. فیلم فارسی فوقش نیم ساعت می تونه آدم رو سرگرم کنه، بعدش دیگه واقعا عذاب آور می شه.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۱۴ نوشت.

.............................................................................................


شنبه، ۱۶ ژوئیه ۲۰۰۵

مثلا هزارسال دیگه باستان شناسا ضمن کاوش هاشون در حوالی سیدخندان امروزی، به آثاری از یه سلسله پادشاهی برمی خورن که تاحالا هیچ اطلاعی ازش نداشتن.
سلسله توکفیان!
شاهان توکف (که به نام کینگ آو کف هم شناخته می شدن) ویژگی های منحصر به فردی داشتن. مثلا این که در هر لحظه بیشتر از یک نفرشون می تونسته سلطنت کنه. البته متاسفانه این سلسله به دلیل بی کفایتی علی کیت و جنگ های داخلی منقرض شده.

[۱۰ نظر] اينو آیدین در ساعت ۲۱:۱۸ نوشت.

یه آقایی امروز جلوی ساختمون بنیاد مستضعفان وایستاده بود کنار خیابون و یه مقوای بزرگ قدی گرفته بود دستش و روش نوشته بود: “جانبازم. بیچاره ام. به دادم برسید.”
همین!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۲۲ نوشت.

.............................................................................................


جمعه، ۱۵ ژوئیه ۲۰۰۵

این جام حذفی ایران هم واقعا شاهکاریه. همین جوری رفتن توی بازار قلمزنا و از اولین حجره دم دست ترین چیزی که دوتا دسته داشته خریدن و اومدن بیرون. هیچ طراحی خاصی نداره که نشون بده مثلا جام حذفی مملکته. هرکی دیگه هم می تونه بره یه همچین چیزی بخره و به عنوان مدرک قهرمانی بذاره تو ویترینش.
گزارشگر مسابقه هم که شاهکار بود. بازی ابومسلم و صباباطری رو به فینال پرتغال و یونان تشبیه کرد!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۵۲ نوشت.

پریشب سرکار خانوم اوپرا بدون آرایش اومده بود جلوی دوربین. واقعا منظره وحشتناکی بود. هیچ وقت فکر نمی کردم آرایش بتونه اینقدر قیافه آدم رو تغییر بده.

[۳ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۵۱ نوشت.

بر گیسویت ای جان کمتر زن شانه
چون در چین و شکنش دارد دل من کاشانه

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۴۷ نوشت.

.............................................................................................


پنج‌شنبه، ۱۴ ژوئیه ۲۰۰۵

خیال می کنم اگه اون صحنه ای که وسط november rain اسلش داره جلوی یه کلیسا وسط بیابون گیتار می زنه با صدای فردی مرکوری که داره می خونه goodbye everybody, I’ve got to go ترکیب بشه، چیز جالبی از آب در بیاد.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۰۰ نوشت.

ماهی ها به خودشون مربوطه که عاشق می شن یا نه. درست مثل آدما. یا حتی من.
اون کافه کنار دریا هم واقعا معرکه بود.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۵۰ نوشت.

.............................................................................................


چهارشنبه، ۱۳ ژوئیه ۲۰۰۵

می دونم که هستی
می دونی که یه چیزایی اختیارش دست من نیست
کمکم کن

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۴۰ نوشت.

.............................................................................................


سه‌شنبه، ۱۲ ژوئیه ۲۰۰۵

قرار شده به خاطر داشتن خصوصیات یه مرد سنتی، از سری بعدی توی کارتون Flintstones یه نقشی هم به من بدن که بازی کنم.

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۴۳ نوشت.

.............................................................................................


یکشنبه، ۱۰ ژوئیه ۲۰۰۵

آخه IEEE الاغ! ورداشتی برای همه چیز استاندارد تعریف کردی و می گی هرکی غیر از این استاندارد کار کنه، قبول نیست. بعد آدم می خواد ببینه اون استاندارد مزخرفت چیه، می گی هرکی پول نده و عضو نشه بهش استاندارد رو نشون نمی دیم. می گیم خب بیا این پولت، مارو عضو کن. پول رو می خوری و بعدش می گی ایرانیا نمی تونن عضو بشن! بدبختی داریما.
کسی پسورد IEEE نداره؟!

[۳ نظر] اينو آیدین در ساعت ۹:۵۸ نوشت.

وقتی آدم یه مقاله پیدا می کنه که خوندنش یهو ذهنش رو نسبت به موضوع روشن می کنه، خیلی کیف می کنه. یادم باشه چندتا از این مقاله های روشنگر بنویسم.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۹:۵۷ نوشت.

.............................................................................................


پنج‌شنبه، ۷ ژوئیه ۲۰۰۵

آخه من از اشتباهات خودم هم درس نمی گیرم، حالا درس گرفتن از اشتباهات دیگران پیشکش!
دفعه آخر پدرم برای یه آرایه دوبعدی تو VHDL دراومد و آخرم مجبور شدم یه کلک دیگه بزنم. حالا امروز از صبح دارم زور می زنم که آرایه سه بعدی درست کنم. دیگه بالاخره به این نتیجه رسیدم که باید دنبال یه راه دیگه باشم. می ترسم اگه کل قضیه رو توی یه لیست بذارم و دینامیک آدرس بدم، دیگه سنتز شدنی نباشه.
کسی چیزی می دونه؟ مشکل سر پیاده کردن S-box های DES پیش اومده.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۵۹ نوشت.

.............................................................................................


دوشنبه، ۴ ژوئیه ۲۰۰۵

خوشحالم.

[۴ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۵۷ نوشت.

دوست دارم بفهمم آدمی که اسم بچه اش رو می ذاره Yngwie چی تو کله اش می گذره. شاید رفتم یه همچین اسمی رو بچه ام گذاشتم که بفهمم.
پ.ن. متاسفانه یا خوشبختانه اختیار و مسئولیت انتخاب اسم بچه فقط متوجه من نیست.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۵۵ نوشت.

دخترعمو پسرعموهای هفتاد هشتاد ساله، یه سری سند پیدا کردن و الآن بعد از این همه سال فهمیدن که پدربزرگشون صدسال پیش چند صد هکتار زمین و یه راسته طولانی مغازه نزدیک حرم توی مشهد رو وقف کرده. من که سردرنمیارم ولی انگار می شه بعد از نود و نه سال مال وقفی رو پس گرفت. اینام افتادن دنبال نقد کردن حقشون. اولا که سازمان اوقاف گفته بگین اونی که از همه بزرگ تره بیاد. اونی هم که از همه بزرگ تره اتفاقا از همه مذهبی تر دراومده و گفته شماها غلط کردین می خواین وقف رو پس بگیرین. حالا همه دوره اش کردن که یه جوری ازش رضایت بگیرن. بعدم هنوز هیچی نشده دارن دعوا می کنن که فلان تیکه زمین رو چهارصد میلیون بفروشیم یا چهارصد و پنجاه. سر تقسیم اموال و سهمشون هم هیچ توافقی با هم ندارن. آدمیزاد چشمش که به پول می افته خیلی باحال می شه.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۳۳ نوشت.

حالا هرچقدرم بگم، کی باور می کنه که دیروز توی تاکسی پرنس فیلیپ نشسته بود بغل دست من و تمام مدت هم انگشتش تو دماغش بود؟ فارسی رو هم خیلی خوب صحبت می کرد.
توضیح: پرنس فیلیپ یعنی همسر ملکه الیزابت دوم.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۳:۱۹ نوشت.

.............................................................................................


یکشنبه، ۳ ژوئیه ۲۰۰۵

تموم شد. آخرین امتحان لیسانس بود، مگر این که یکیشون هوس کنه منو بندازه. جوری امتحان ندادم که از این هوسا بکنن. دلم واسه این دوران تنگ می شه.
پ.ن. از ما که گذشت، ولی اساتید محترم از ترم دیگه یه جوری سوال ندن که برای امتحان دو مساله ایشون توی دوساعت و نیم، دوازده صفحه کاغذ سیاه کنی و آخرش وقت کم بیاد و سوال دومت ناقص بمونه.

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۳۰ نوشت.

.............................................................................................


جمعه، ۱ ژوئیه ۲۰۰۵

کارشناس محترم برنامه فرمودن: “الآن دیگه همه متفق القول هستند که هدف آمریکایی ها رسیدن به اون اهدافیه که دارن”!!!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۵۱ نوشت.

دیشب اقلا چهل بار آقاهه گفت: “نفسم تویی تو، من هوا رو نمی خوام”!

[۳ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۴:۰۳ نوشت.

 

مطالب اخیر

نظرات اخیر

© TGEIK نظریات عارفانه، یادداشتهای ابلهانه 2024 - 2002