مشغولیات

زندگى، خود مشغولیتی عظیم است!




شعار هفته

Many subsystems in data communication systems work best with random bit sequences.

K. Sam Shanmugam


 
 
آیدین كبیر در یک نگاه

اسم: آیدین خان
تاریخ تولد: ۱۸ دی ۱۳۶۱
قد: ۱۷۷
وزن: داره می رسه به صد
رنگ چشم: قهوه‌ای تیره
رنگ مو: همون
تماس: ایمیل

اینم یه تیریپ عارفانه، ابلهانه از آیدین كبیر


بالا
 
آرشیو

بالا

نظريات عارفانه،
يادداشتهای ابلهانه

تراوشات ذهنی آیدین كبیر
 


یکشنبه، ۳۱ اوت ۲۰۰۳

ببین کار به کجا رسیده که وظیفه زنگ زده به من آمار می ده. خوب شد اول به من گفت که از قبل قضیه رو می دونستم، وگرنه اگه پخشش می کرد، گند می زد به زندگی مردم.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۹:۱۸ نوشت.

بعد از تفکرات فراوان الکتروفیزیکوفلسفی، به این نتیجه رسیدم که فرکانس تنها چیزیه که نسبی نیست و وابسته به شرایط نیست. از فردا هم می خوام یه مذهب جدید بسازم و توش به پرستش فرکانس رو بیارم!!!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۹:۱۷ نوشت.

.............................................................................................


شنبه، ۳۰ اوت ۲۰۰۳

بسه دیگه، چیو داری آزمایش می کنی؟ من کم اوردم. تمومش کن

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۰۶ نوشت.

پس سهم من چی می شه؟

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۰۵ نوشت.

هاه! الآن داشتم حساب می کردم دیدم از امروز تا دو هفته دیگه هیچ فامیل نزدیکی نداریم که بشه تو تهران پیداش کرد. اینم یه مدل تنهاییه دیگه!!!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۰۴ نوشت.

خیلی خواب شیرینی بود، ولی فقط در همون حد خواب می مونه!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۰:۲۱ نوشت.

مهمترین چیزی که با خودش برد، اندازه مصرف دو هفته، فلفل قرمز بود!!!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۰:۲۰ نوشت.

شماره موبایلشو گرفتم، برداشته می گه بنده اندر توالت هستم.
می گم خوشوقتم، بنده هم آیدین هستم!!!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۰:۱۹ نوشت.

.............................................................................................


جمعه، ۲۹ اوت ۲۰۰۳

این فاجعه اس. آخه این کفاره کدوم گناهه؟ باید کنترل اعصابمو صدبرابر کنم وگرنه یه کاری دست خودم می دم.

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۱۸ نوشت.

ماشالا زندگی نیست که، فیلم هندیه.

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۴:۴۹ نوشت.

بو کن مرا
بوی تو خوب است
بوی تو بوزینه آن گیاه عجیبی ست
که یادم نمیاد کجا چی می شد!!!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۴:۴۸ نوشت.

.............................................................................................


پنج‌شنبه، ۲۸ اوت ۲۰۰۳

اگه الآن پارسال یا پیارسال بود خیلی خوشحال بودم. ولی حالا نیستم. نمی دونم چرا. بخدا اصلا آدمی نیستم که اهل کینه و این حرفا باشم، ولی اینو دیگه هیچ رقم با تیریپش حال نمی کنم.

[۱۰ نظر] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۲۶ نوشت.

آدمی که درس نخونه خب می ره سینما دیگه!
این پرویز پرستویی لعنتی هم که هرکاری که من برای خودم دوست دارم، تو فیلماش می کنه!!!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۵۷ نوشت.

به سراغ وی اگر می آیید
نرم و آهسته قدم بردارید
مبادا که ترک بردارم.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۵۶ نوشت.

دیشب قرار بود مریخ بیاد این طرفا؟ صبح که تو روزنامه خوندمش، گفتم خب شب می رم رو پشت بوم می بینمش دیگه. بعدا ساعت یازده که داشتم می رفتم آشغالا رو بذارم دم در دیدم همسایه روبرویی و دخترش دارن می رن بالا. باخودم فکر کردم این وقت شب رو پشت بوم چیکار دارن اینا! ولی عقلم نرسید دیگه. حتی اگه تیریپ وظیفه رو اجرا می کردم باید دنبالشون می رفتم ببینم اون بالا چه خبره! بعدم که دوباره نشستم پای کامپیوتر و یه مقدار دیگه VHDL نوشتم و بعدم آنلاین شدم، حوالی ساعت دوازده و نیم بود که یادم افتاد این مریخ شصت هزار سال جون کنده که بیاد پیش ما، ولی هرچی پیش خودم فکر کردم دیدم اصلا حسش نیست که از جام بلند بشم و همه قفلا رو باز کنم و با زانوهای به در آمده، شونصد تا پله برم بالا. تازه به فرضم که می رفتم، چه جوری باید بین اون همه نقطه بی مصرف، مریخو پیدا می کردم؟ تازه اگه پیداش می کردم می ترسیدم که این مارس، یه جنگی چیزی راه بندازه و حوصله دردسر نداشتم. و اینگونه شد که آخرشم نفهمیدم مریخ و مارس و بهرام، سه تاییشون چندتا هستن و قیافه اشون چه ریختیه. حالا شصت هزار سال دیگه وقت هست، دفعه بعدی شاید رفتم دیدمش.

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۵۵ نوشت.

.............................................................................................


چهارشنبه، ۲۷ اوت ۲۰۰۳

وای این حرفای جلسه قبل از عید ابریشمیان رو باید قاب بگیرن، بزنن تو آموزش، بالای سر آفریدون. حیف که گفته نرین همه جا پخشش کنین وگرنه می نوشتم!!!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۴۳ نوشت.

خیلی هنر می کنی که راست می گی؟ اگه راست می گی دروغ بگو.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۴۲ نوشت.

.............................................................................................


سه‌شنبه، ۲۶ اوت ۲۰۰۳

هاه! این وضعیتو دوست دارم. خیلی.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۵۴ نوشت.

الآن که فکر می کنم می بینم که تو تمام زمانهایی که فکر می کردم دارم فکر می کنم، اصلا فکرم کار نمی کرده. راستش خودمم نفهمیدم چی گفتم، ولی منظورم یه چیزی بود تو همین مایه ها.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۵۳ نوشت.

اگه بتونیم ماده رو کوچیک کنیم، مثل سفر شگفت انگیز آسیموف، چه بلایی سر فرکانس ها و طول موجها میاد؟

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۵۲ نوشت.

خیلی همسایه های باحالی داریم. یارو میاد تو، می بینه یه نامه افتاده اونجا. کاری نداره که گیرنده کی بوده. اگه از قیافه پاکت خوشش بیاد، بازش می کنه و محتویاتشو بررسی می کنه. بعد پاکت پاره و محتویاتشو می اندازه همونجا و می ره پی کارش!!!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۵۱ نوشت.

این VHDL لعنتی، شبیه هیچ چیز دیگه ای که تاحالا دیدم نیست. وقتی یه ساعت زور زدم تا تونستم یه آرایه دو بعدی توش بسازم دیگه مطمئن شدم.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۵۰ نوشت.

آه ای کفتر قشنگ من
چقدر تو ماهی
شست پام رفته تو چشمم
می خوامت
انگار اصولا قرار نیست کسی به فکر خل ها باشه
***
تاک تو می سافتلی
در ایز سامتینگ این یور آیز
دونت هنگ یور هد این ساروو
اند پلیز دونت کرای

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۴۹ نوشت.

.............................................................................................


دوشنبه، ۲۵ اوت ۲۰۰۳

کسی به فکر خل ها نیست…

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۱۴ نوشت.

مقادیری اخبار پزشکی دیدیم. بسی ترسیدیم. انگار باید بیش از اینها مواظب خودمان باشیم.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۱۳ نوشت.

آخیش بالاخره دانشکده رو پر از آدم دیدیم. ماشالا وقتی که خلوت باشه، آدم بدجوری دلش می گیره. اقلا یه ماه بود که اینهمه از بچه ها رو یه جا ندیده بودم! و اما امتحان. قسمت قدرتشو که از قبل می دونستم اصلا جواب نمی دم. سه تا سوال دیگه هم بود که اول امتحان یه لحظه احساس کردم هیچکدومشو نمی تونم جواب بدم! حالا یه چیزایی نوشتم، اگه مثل آدم نمره بده ایشالا پاس می شه. و اما آمار. آدم یه روز می ره دانشکده، یهو آمار جدید گیرش میاد کلی کیف می کنه. آمار جدید اینکه: همکلاسی بسیجی عزیزمون که وقتی با دخترا حرف می زنه، زمینو نگاه می کنه، یا سر حل تمرین اصول میکرو وقتی دخترا ازش سوال می پرسن، به پسرا نگاه می کنه و جواب می ده، با یه همکلاسی دیگه مون تیریپ گذاشته. البته این نوع موجودات که فقط یه نوع تیریپ دارن، اونم عقد و عروسیه دیگه! یه چیزی که این وسط برای من سوال شده، اینه که اصولا این آقا چطوری اون خانومو دیده و پسندیده. یه فرضیه می گه احتمالا وقتی پسره داشته سربه زیر راه می رفته و دختره هم داشته آسمونو نگاه می کرده (چون درست نیست که دوتا نامحرم هردوشون به زمین نگاه کنن!) یهو دختره پاش به یه چیزی گیر می کنه و می خوره زمین و از قضا جلوی پسره می خوره زمین. البته پسره فورا سرشو می گیره بالا، ولی خب همون یه نظر، دلشو می لرزونه دیگه!!!

[۵ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۱۲ نوشت.

Well, I woke up this morning, I got myself a beer
Yeah, I woke up this morning, and I got myself a beer
The future’s uncertain, and the end is always near

Let it roll, baby, roll
Let it roll, baby, roll
Let it roll, baby, roll
Let it roll, all night long.

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۶:۱۱ نوشت.

.............................................................................................


یکشنبه، ۲۴ اوت ۲۰۰۳

همین یکی رو کم داشتم. الآن دیگه مغزم کاملا تعطیله. امیدوارم تا فردا صبح قبل از امتحان رضایت بده و کرکره رو بکشه بالا.
پ.ن. الآن یهو یه چیزی به نظرم رسید، چندتا حالت امتحان کردم، غلط نبود. باید یه برنامه بنویسم که همه حالتها رو چک کنه. نمی دونم کسی قبلا به نظرش رسیده یا نه، ولی انگار توی مساله “هشت وزیر”، وقتی به یه ترکیب درست برسی، مجموع فاصله مهره ها از گوشه های زمین یا مرکز زمین همیشه یه مقدار ثابته، که این مقدار در هر دو مورد، 24 هستش.
شب همگی بخیر.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۰۰ نوشت.

حفاظت شده:

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

[برای نمایش یافتن دیدگاه‌ها رمز عبور را بنویسید.] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۰۰ نوشت.

ببین توروخدا، بعد از عمری رفتیم جردن ها! اونوقت این امید با دمپایی از خونه اومده بیرون و با من راه افتاده اومده!!!

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۰:۳۶ نوشت.

معلوم نیست این مفسرای نابغه صدا و سیما، قبل از این که کشف بشن، کجای دنیا داشتن خاک می خوردن. یارو اومده می گه: انگلیس بیست ساله که جزایر مالویناس رو گرفته، پس روی آرژانتین نفوذ داره. صهیونیست ها هم که روی انگلیس نفوذ دارن، پس صهیونیستا از طریق انگلیس آرژانتین رو مجبور کردن که دادگاه حکم صادر کنه، بعد انگلیس سفیر قبلی ما رو بازداشت کرده!!!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۰:۳۵ نوشت.

.............................................................................................


شنبه، ۲۳ اوت ۲۰۰۳

یکی دیگه از نقشایی که خیلی برای خودم می پسندم، “تک تیر انداز”ه. فقط می خوام بکُشم، با یه حرکت، بدون اینکه مواخذه بشم.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۲۸ نوشت.

حیف که دکتره خیلی ظاهر متشخصی داره، وگرنه نزدیک بود جلوش یه چرت و پرتی از دهنم در بره. برگشته می گه: اگه کوه میری فقط برو بالا، دیگه پایین نیا!!!

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۲۷ نوشت.

آهای الکترونیک! قبول کن که مزخرفی بیش نیستی.

[۳ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۱:۱۵ نوشت.

یارو یه دستگاه ساخته که یه میدان مغناطیسی درست می کنه که شدتش هست: 0.1 نیکلا تسلا!!!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۱:۱۴ نوشت.

.............................................................................................


جمعه، ۲۲ اوت ۲۰۰۳

به جای درس خوندن رفتیم جشنواره بستنی و شکلات و مانتوی تنگ و لوازم آرایش و ریختای عجیب غریب. در واقع وقتمونو تلف کردیم. من فقط احساس کردم که ناخودآگاه عقایدم یه مقداری تغییر کرده!

[۴ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۳۳ نوشت.

گور بابای امتحان الکترونیک. انگار بالاخره دارم جواب می گیرم از این پروژه کارآموزی. البته من که به تواناییهای خودم ایمان داشتم. ولی خب خیلی خوشحال شدم که جواب داد.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۱:۱۳ نوشت.

این اینترنت ساعتی آخرش منو می کشه.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۱:۱۲ نوشت.

دیروز تو خونه مادربزرگم اینا یه سری عکس عتیقه پیدا کردم. یکیشون یه آقایی بود با یه سیبیل کلفت و یه اخم حسابی و یه مشت مدال رو سینه اش. سالارخان، پدربزرگ مادربزرگم بود. تاحالا عکس جوونیاشو ندیده بودم. در تواریخ نقل شده که این آدم اون وقتایی که زبونم لال، جوان بوده و خام، می خواسته با دختر ناصرالدین شاه تیریپ بذاره. بعدش اون زمانی که خرج یه سال یه خانواده می شده دو زار، سی هزارتومن خرج دختره می کنه. به این ترتیب سنت حسنه ولخرجی توی این فامیل پایه گذاری می شه و اینجوری می شه که تا میاد نوبت ما بشه، دیگه از پولاشون هیچی نمونده بوده که به ما برسه. البته هیچی هیچی که نه، یه خروار زمین هست که حدود بیست ساله که هیچ کس حالشو نداره بره دنبال سند و انحصار وراثتش! باید یه بررسی بکنم ببینم سنت حسنه تنبلی و بی حالی، از چه زمانی پایه گذاری شده. ولی حیف که حسش نیست!! خلاصه سی هزارتومن پول بی زبونو خرج می کنه و دختره هم همونطور که رسمشه اول همه پولا رو می خوره و بعد می فهمه که با تیریپ سالارخان حال نمی کنه. می خوام برم شکایت کنم از ورثه اش سی هزارتومن بگیرم. یه وقت می بینی خواستم خرج کسی بکنم!

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۱:۱۱ نوشت.

.............................................................................................


پنج‌شنبه، ۲۱ اوت ۲۰۰۳

خیلی فوری
اگه کسی هست که با MAX+plus کار کرده باشه و می تونه به من کمک کنه که بفهمم چه خاکی تو سرم بریزم، لطفا یه میل به eyedeen_r@yahoo.com بفرسته. خیلی ممنون.

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۰۵ نوشت.

دیگه تقریبا هروقت که می خوابم خواب می بینم که نتونستم این چیزی که تو کارآموزی ازم خواستن رو تموم کنم. چندان هم غیر ممکن نیست، بخصوص که این MAX+plus یه باگ خنده دار داره، به این صورت که هرچیزی که من بنویسم ازش ایراد می گیره!!!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۰۴ نوشت.

دیگه جدی جدی دهنم سرویس شد. تو یه هفته شیش تا دندون پر کردم، هنوزم یه عالمه دیگه اش مونده.

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۹:۱۸ نوشت.

.............................................................................................


سه‌شنبه، ۱۹ اوت ۲۰۰۳

وقتایی که زانوم خیلی اذیتم می کنه یاد یه آیتم “ساعت خوش” می افتم. با صدای مهران مدیری که مدام می گفت: “دزدی که زانوانش به در آمد”!!!

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۰۲ نوشت.

Well I jumped into the river
Too many times to make it home
I’m out here on my own, drifting all alone
If it doesn’t show give it time
To read between the lines
‘Cause I see the storm getting closer
And the waves they get so high
Seems everything We’ve ever known’s here
Why must it drift away and die?

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۳۸ نوشت.

منم دقیقا همینی که علی می گه. خیلی زیاد.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۳۷ نوشت.

.............................................................................................


یکشنبه، ۱۷ اوت ۲۰۰۳

فقط همین یه دونه جنگولک بازی رو تو عمرم در نیاورده بودم که نیم ساعت مثل مجسمه دراز بکشم زیر یه دستگاهی که مدام قارقار می کنه که عکس زانوم از اون طرفش در بیاد. همش آرزو می کردم که یه حس شیشمی داشتم که اون میدان مغناطیسی لعنتی رو حس می کرد. مردم زیر این دم و دستگاها که می رن ذکر و دعا و اینجور چیزا می خونن، من داشتم ترانه های بون جووی و فردی مرکوری رو زمزمه می کردم!
به هرحال در روایات اومده که از نشانه های آخرالزمان اینه که آیدین کبیر ظرف دو هفته پنج بار در مراکز بهداشتی و درمانی دیده بشه!!!

[۳ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۴۲ نوشت.

یارو گوش پاک کن می سازه، روش می نویسه:
Warning: do not use in nose or ear canal
آخه دلقک! پس من اینو خریدم که از دیوار آویزونش کنم؟ می خوام بکنم تو گوشم دیگه!!!

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۹:۳۹ نوشت.

لحظات قبل از خواب لحظات جالبی هستن. یه اتفاقی بین خودآگاه و ناخودآگاه ذهن می افته که نمی دونم دقیقا چیه. همیشه تو این لحظاته که بهترین ایده ها رو برای نوشتن دارم. دیشب هم همون موقع بود که بالاخره فهمیدم یه فیفو با دوتا آدرس پوینتر چه جوری کار می کنه.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۹:۳۸ نوشت.

آخه کی حال داره وسط تابستون درس بخونه و امتحان بده که من دومیش باشم؟ اصلا نمی تونم این احساسو داشته باشم که هفته دیگه امتحانا شروع می شه. من که فقط درسام پاس بشه، مشروطم نشم، راضی ام.

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۹:۳۷ نوشت.

.............................................................................................


شنبه، ۱۶ اوت ۲۰۰۳

تازگیا عمل دماغ گرون شده؟ قدیما تو سالن انتظار فرودگاه آب و حوا بد نبود. امروز تنها چیزی که به چشم می خورد دماغای اورژینال بود. هرکدومشون یه پولیپ داشتن به این گندگی! یه سری هم یه قوز قائمه داشتن!! اصلا جای همگی خالی. دماغ پارتی بود.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۱:۰۶ نوشت.

خیلی صحنه وحشتناکی بود. یه تانکر مواد سوختی تو ادامه اتوبان رسالت آتیش گرفته بود. ما اون طرف اتوبان می رفتیم. از کلی عقب تر ماشینا که شعله های آتیشو می دیدن می زدن رو ترمز. از نزدیکش که رد می شدیم هوا بدجوری داغ بود. کلی ماشین وسط اتوبان نگه داشته بودن و مردم هم همینجوری وسط خیابون بودن. تاحالا همچین چیزی ندیده بودم. راستش ترسیدم. خدا کنه کسی طوریش نشده باشه.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۱:۰۴ نوشت.

یاد علیرضا افتادم که سال دوم دبیرستان منتقل شده بود تهران و اومده بود مدرسه ما. اونجا همه بچه ها اسم مستعار و لقب داشتن، ولی اون هنوز علیرضا بود. تا اینکه یه دفعه زنگ ورزش، دروازه بان شد. لعنتی همش گل می خورد. از اونجا اسمی روش گذاشتن که تا آخر پیش دانشگاهی روش موندگار شد. نمی دونم الآن کسی تو دانشگاهشون اسمشو می دونه یا نه، هرچند که باید قبول کرد که اون اسم احتمالا فقط تو اون محیط خنده دار بود.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۷:۴۹ نوشت.

اگه از عواقبش نمی ترسیدم حتما بهش می گفتم که چقدر بیشعوره.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۷:۴۸ نوشت.

ببین توروخدا من هی می گم این آمریکایی ها شعور ندارن، اینم دلیل: یه مجله آمریکایی از خوانندگانش نظر سنجی کرده که بی استعدادترین چهره های موسیقی کیا بودن. نتیجه اش این شده که میک جگر نفر سیزدهم شده. گروه doors هم سی و هفتم! لابد اگه بپرسن، eminem می شه بااستعدادترین موجود تاریخ موسیقی. خاک تو سرشون. اونم از برقشون. تا برق قطع شد همشون مثل بز دور خودشون چرخیدن (البته راستش من نمی دونم بز چه جوری دور خودش می چرخه) و نفهمیدن چه گلی به سرشون بگیرن.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۴:۰۲ نوشت.

.............................................................................................


جمعه، ۱۵ اوت ۲۰۰۳

هرکاری می کنم نمی تونم با این غذای ملی (آبگوشت) ارتباط برقرار کنم.

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۱:۰۵ نوشت.

فقط خدا رو شکر می کنم و خودمو تحسین، که عجله نکردم.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۱:۰۴ نوشت.

این موادی که موقع سرماخوردگی از دماغ آدم در میاد، چه جوری و کجا تولید می شه؟ تو این چند روز دوبرابر حجم و وزن خودم، از اینا استخراج کردم. هنوز یه عالمه دیگه هم هست!

[۵ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۱:۰۳ نوشت.

.............................................................................................


پنج‌شنبه، ۱۴ اوت ۲۰۰۳

دستشو تا مچ کرده تو دهن من، داره دندونمو چرخ می کنه، بعد می پرسه چه رشته ای می خونی. لابد انتظار داشت من خیلی شمرده بگم مخابرات! تو اون شرایط فقط می تونستم قارقار کنم.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۴:۰۵ نوشت.

من دیروز آدم خوبی نبودم. حالا هرجوری که به قضیه نگاه کنی.

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۰:۰۳ نوشت.

موزیک عوض شد.

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۰:۰۱ نوشت.

.............................................................................................


سه‌شنبه، ۱۲ اوت ۲۰۰۳

چند وقت پیش تو سایت msn یه کوئیز بود که به خانوما می گفت که همراهشون تا چه حدی برای زندگی آدم به دردبخوریه. منم از روی بیکاری گفتم حالا می رم مثلا از قول اون خانومه (که معلوم نیست کجاس) مشخصات خودمو می گم که بعدا نتیجه اشو، تحویل همون خانومه می دم که بفهمه من چقدر آدم توپی هستم. نتیجه اش این بود که خطاب به همون خانومه گفته بود: “آخه مگه آدم قحطه که اینو انتخاب کردی؟!!!”

[۳ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۲۲ نوشت.

دوران سختیه، یه تغییر بزرگ. خیلی آروم داره جاشو باز می کنه. تا وقتی این تفکر کامل بشه، خیلی وقت باید بگذره. ولی برای این شیوه زندگی که من دارم لازمه. دعا کنین.

[۳ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۲۰ نوشت.

ببینم، بدن گارانتی نداره؟ اگه گارانتی تعویض داشته باشه، من ترجیح می دم درسته عوضش کنم، فکر کنم دردسرش کم بشه. این بدن فعلی که داره پدر منو در میاره. اگرم نشد، ایشالا زندگی بعدی جبران می کنم.

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۱۹ نوشت.

.............................................................................................


دوشنبه، ۱۱ اوت ۲۰۰۳

دو سه لیتر دوای بیحسی خالی کرد تو لثه بدبخت من، بازم وقتی داشت کار می کرد دلم می خواست نعره بزنم. حالا اینا به کنار، انگار تو اون مدتی که دهنم بیحس بوده زبونمو گاز گرفتم چون الآن که بیحسی برطرف شده می بینم نصف زبونم نیست!!!

[۵ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۰۷ نوشت.

.............................................................................................


یکشنبه، ۱۰ اوت ۲۰۰۳

زنگ زدم آریاسیستم می گم آقا این Cache که گذاشتین مشکل داره، طرف اول یه چیزی گفت تو مایه های نمنه؟! بعد براش توضیح دادم که کَش چی چی هست، گفت آهان! کش ما هیچ ایرادی نداره، همه صفحه ها رو آنلاین میاره. هی من بهش می گم پس چرا من همه چیزو قدیمی می بینم، می گه نخیر ما همه چیزو آنلاین میاریم! آخرش کم اورد و وصل کرد به یه آقای دیگه، اون یکی تا شنید مشکل چیه، همونجا پای تلفن درستش کرد و از منم تشکر کرد که بهش خبر دادم.
مشکل اینه که اون یارو که اول گوشی رو برمی داره، انگار مجبورش کردن که وقتی از یه چیزی سر در نمیاره، حتما در موردش نظر بده. همش دلم می خواست یه چیزی بهش بگم، ترسیدم ظفلکی سرخورده بشه و بره عقده هاشو سر زن و بچه اش خالی کنه.

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۳۲ نوشت.

یارو از ترم دوم دنبال این بود که از استادا تست بگیره برای کنکور کارشناسی ارشد! خوشبختانه فقط دو تا کلاس مشترک باهاش داشتم که البته تو هر دو تاشون، پدر ما و استادو در آورد. امروز اومده بود مرکز تحقیقات که اشکالای الکترومغناطیسش رو، مسعود براش حل کنه. رسما به خنگ بودنش ایمان آوردم. حالا می زنه و این بشر آخرش کنکور یه جای حسابی قبول می شه. ما با این همه استعداد، چون کالیبرمون بالاس، باید گند بزنیم به کنکور.

[۳ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۰۶ نوشت.

.............................................................................................


شنبه، ۹ اوت ۲۰۰۳

چند بار باید بهتون بگم؟ حتما باید به همتون بگم؟ به بودن آدما کنار خودتون عادت نکنین. روشون حساب نکنین. بهشون دل نبندین.

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۷:۱۵ نوشت.

نقل است: “گر صبر کنی، بالاخره یه چیزی می شه”. منم کلی صبر کردم، حالا ظاهرا نفرین از روی دوشم برداشته شد.

[۴ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۷:۱۴ نوشت.

یه اصل کلی هست که جزو شرایط مردونگی حساب می شه (منظور از این مردونگی، خصوصیات اخلاقیه، با این تعریف خانوما هم می تونن مرد باشن، تقصیر من نیست که کلمه اش از دوران مردسالاری مونده). می گه: آدم یا یه غلطی نمی کنه، یا پاش وای میسته (می ایستد). اینکه بعدا تا دیدی شرایط به نفعت نیست، جا بزنی و زیرش بزنی و بخوای خودتو توجیه کنی، کار نامرداس. یکی از روشای درمون نامردی که از زمانهای قدیم مرسوم بوده، اینه که گیسهای نامرد رو می بندی به دم اسب وحشی، ولش می کنی تو بیابون. به طور تضمینی نامردیش برطرف می شه.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۷:۱۳ نوشت.

.............................................................................................


جمعه، ۸ اوت ۲۰۰۳

یه نگاه کوچیک به تقویم نشون می ده که امتحانا خیلی نزدیک تر از اونی هستن که به نظر میاد. وضعیت شدیدا بحرانیه. حالا من موندم که درس بخونم یا به این کارآموزی مرده شور برده بچسبم.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۷:۵۶ نوشت.

.............................................................................................


پنج‌شنبه، ۷ اوت ۲۰۰۳

صبح که زیر بغلمو گرفته بودن، همه ناراحتیم از این بود که جلوی عوام الناس ضعیف جلوه کردم و همش می خواستم خودم تنهایی راه برم. غرور احساس ناب جالبیه، که تو وجود من یه عالمه اش پیدا می شه!

[۷ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۰۲ نوشت.

یارو هنوز نفهمیده Order توی انگلیسی بیشتر از 20 تا معنی داره، زرتی ورداشته “هری پاتر و فرمان ققنوس” ترجمه کرده و ریخته تو بازار. آخه گوساله! زبان بلد نیستی، نباش! اینقدر شعور نداری که وقتی کل کتابو خوندی بفهمی که این order با فرمان فرق داره؟ من متن اصلیشو خوندم، انصافا جدا از داستانش، متن انگلیسی قشنگیه، رولینگ خیلی خوب با کلمه ها بازی کرده. حالا آدمی که با این شعور و این سطح سواد زبان، اون متنو ظرف یه ماه ترجمه کنه، معلومه چه آشغالی تحویل مردم می ده.
ترجمه وحید بهلول به نظرم چیز بدی نیومد، هفته ای یه فصل ترجمه می کنه. کلا این “باشگاه بعد هفتم” برای اونایی که مثل من اهل ادبیات علمی تخیلی هستن، چیز خوبیه.

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۹:۵۴ نوشت.

صبح، با شیکم خالی تشریف بردیم که آزمایش بدیم. اولش که کامپیوتراشون قاطی شده بود و همه می دونن که آزمایش خون خیلی به کامپیوتر مربوطه، برای همین نیم ساعت معطل شدیم که شبکه رو دوباره راه بندازن. بعد رفتیم اون طرف تو صف خون. نوبتمون شد و رفتیم نشستیم رو صندلی. خانومه یه کش بست دور بازوی بنده و گفت دستتو مشت کن و از اینجور کارا، بعد سوزنشو کرد تو دستمون که دیگه خون بگیره، منم خب چون از خون خوشم نمیاد رومو گرفته بودم اونور. بعد دیدم خیلی طول کشید و سرنگشو نمی کشه بیرون، منتظر بود یه قطره خون پیدا بشه! بعد خانومه گفت سرت گیج نمی ره؟ فکر کردم دیدم راست می گه، سرم داشت گیج می رفت. گفتم چرا، بعد سوزنو کشید بیرون، کش دور بازومو باز کرد گفت سرتو بگیر پایین، بعد دستشو گذاشت پشت سرم و همچین فشار داد پایین که نزدیک بود دماغم بخوره کف زمین. بعد از چند لحظه تو اون حالت موندن، گفت بیا بالا و سرتو بذار روی دسته صندلی. منم سرمو گذاشتم روی صندلی و جای همگی خالی، سر گذاشتن همان و بیهوش شدن همان. یه چیزایی تو مایه های خوابم می دیدم، ولی حیف یادم نیست چی بود. بعدا که حالم جا اومد دونفر زیر بغلمو گرفتن و منو بردن رو تخت دراز کردن، یه سری هم آب قند دادن خوردم. بعد تازه گفتن پاهاتو بگیر بالا که خون بره تو کله ات، اگه حال داشتم براشون مهتاب بالانس می زدم که کیف کنن! بعد دوباره همون خانوم اولیه اومد و گفت تو که فشارت اینقدر پایینه کی بهت گفته نشسته خون بدی! خلاصه همونجا دوباره به حالت درازکش سوزن کرد تو دستم و بالاخره موفق شد اندازه یه سرنگ خون بگیره. بعدم یه پارچ گلوکز اورد گفت اینو بخور، دو ساعت دیگه دوباره بیا خون بده! برگشتم خونه و دوباره دو ساعت بعدش رفتم خون دادم. الآنم بالاخره رسیدم خونه. الآن دیگه حالم خوبه ولی امروز اگه ولشون می کردی، تمام تنمو آبکش می کردن.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۹:۵۳ نوشت.

ISP اگه اینقدر الاغ باشه که برداره وبلاگای ملتو cache کنه، باید ببندیش به جاوید بندازیش تو دریا! چند روزه می گم خدایا چرا اینا نصفشون دیگه نمی نویسن. بعد یهو دیدم جل الخالق خودمم که می نویسم نمی تونم بخونم! رفتم با پروکسی عوضی، آقای ISP رو خر کردم و بالاخره مطالب جدید خوندم. در ضمن آماری که توی Nedstat می بینم، معنیش اینه که یه سری از ISP ها، دوباره بلاگسپات رو فیلتر کردن.
خدایا به حق حرمت لا اله الا ا… یه کاری کن هرچی مسوول نفهم و بیشعور و کره خر تو این مملکت هست، هرچی صاحب ISP مادرپیاله هست، نسلشون از روی زمین وربیفته. یه کاری کن ما اقلا لحظه آخر عمرمون بتونیم تو این مملکت از اینترنت پرسرعت استفاده کنیم و بعدش با خیال راحت کپه مرگمونو بذاریم. (دیگه افتادم رو دور دعا کردن!!) یه کاری کن موبایل آنتن بده، یه کاری کن ما یه مهندس مخابرات حسابی از آب در بیایم و مثل این احمقا نشیم. یه کار درست و حسابی و آبرومند با درآمد مکفی برای ما پیدا کن. اون نفرینو بیخیال شو، اجازه بده من یکی زن ذلیل نشده از دنیا برم. آخرش اگه وقت اضافه اوردی یه FIFO هم برای ما درست کن که کارم بدجوری گیره.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۹:۵۲ نوشت.

.............................................................................................


چهارشنبه، ۶ اوت ۲۰۰۳

حالا نمی شه من آزمایش خون ندم؟ از خون و آمپول می ترسم خب، دست خودم نیست! بعدشم در راستای گرایشات مازوخیستی، همیشه وقتی سوزن تو دستمه هوس می کنم دستمو خم کنم ببینم چی می شه!!! ولی خوشبختانه احساس ترس قوی تر از گرایشات مازوخیستی، خودنمایی می کنه!

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۷:۴۲ نوشت.

تجربه نشون داده که شرایط فعلی، شرایطیه که معمولا توش فکرم آزادتره. فعلا قصد خاصی برای عوض کردن شرایط ندارم.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۷:۴۱ نوشت.

به یه مراقب تمام وقت احتیاج دارم، فجیعا دارم یول می زنم. امروز داشتم از وسط خیابون رد می شدم، یهو احساس کردم که باید پیراهنمو مرتب کنم، همون وسط مشغول اینکار شدم، بعدش که سرمو گرفتم بالا دیدم ای دل غافل! هوار تا ماشین دارن از دوطرف بنده عبور می کنن. باز خوبه اقلا راننده ها حواسشون جمع بود، وگرنه الآن نه آیدین به جا مانده بود و نه آیدینی!!!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۷:۴۰ نوشت.

.............................................................................................


سه‌شنبه، ۵ اوت ۲۰۰۳

When I find out all the reasons
Maybe I’ll find another way
Find another day
With all the changing seasons of my life
Maybe I’ll get it right next time.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۷:۴۳ نوشت.

حالا جدی کسی هست که بدونه ساختار داخلی FIFO چه جوریه؟ یه ایده هایی درباره یه Counter که به عنوان Address pointer اون تو هست دارم، ولی هنوز نمی تونم رو کاغذ پیاده اش کنم. اگه کسی چیزی بلده زودتر بگه لطفا.

[۳ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۵۷ نوشت.

یه مقدار زیادی خسته ام. این ابلهی که دانشگاهو تعطیل کرده نمی فهمه که من اگه با نوریان یا نصری صحبت نکنم، احتمالا مجبور می شم خودم از اول FIFO رو اختراع کنم؟ حالا چه خاکی تو سرم بریزم؟ ساختنش نباید کار سختی باشه، ولی ترجیح می دم بدونم نمونه های تجاریش چه جوری کار می کنن، بعد برم سراغ این FPGA مسخره. کی فکرشو می کرد کارم به اینجا برسه که مجبور بشم چون آقا هوس کردن، خودم FIFO طراحی کنم؟ دانشگاه که تعطیل بود، منم دیدم: “ماشین که ببی، منم که ببی، پولم که ببیتی فراوون!” رفتم پنجره. خرید انبوه کتاب انجام دادم. فقط هیچ نظری ندارم که به کی چه کتابی بدم، حالا هرکی که به هر عنوانی کادو از من طلب داره، خودش باید انتخاب کنه که چی می خواد! بعد با همه کتابا رفتم سر کار. حوصله ابداع و نوآوری نداشتم، “چخوف جوان” رو برداشتم و تا عصر تمومش کردم. خیلی روز مفیدی بود امروز. یه زمانی تو راهنمایی ایوبی مجبورم کرده بود مجموعه آثار چخوف بخونم، منم که اصولا زور تو کله ام نمی ره، دودرش کردم، بعدم از هرچی چخوف بود حالم بهم خورد. ولی این داستانایی که امروز خوندم خیلی بهم چسبید. این چخوف یه چیزایی رو از من الهام گرفته بوده! (در این هنگام صد میلیون نفر با مشاهده خضوع و فروتنی من، جان به جان آفرین تسلیم کردن!!!) راستی ایوبی یه آدمی بود که تا دوتا داستانش یه جایی چاپ شده بود خیال کرده بود در زمره شاهکارهای ادبیات جهانی حساب می شه و به همین مناسبت شده بود استاد اعظم لژ کارگاه نگارش! اگه اون موقع حرفشو گوش کرده بودم و کتابای چخوف رو خونده بودم، الآن احتمالا خوشحالتر بودم. بعدم اومدم خونه و چون دوستای خواهرم خونه ما بودن، محکوم شدم به این که تو اتاق حبس بشم. به محض اینکه در اتاقو بستم، تلفن زنگ زد و حدود چهل دقیقه با زانگ (اسم فاعل از مصدر زنگیدن!) حرف زدیم که از کارهای مثبت امروز حساب می شه. الآن همچنان تو اتاق زندونی ام و خسته هم هستم. خلاصه اینکه آیدین خسته، آیدین تنها، آیدین آغلادی گِت دی یات دی (غلط دیکته ای نگیرین، تاحالا ترکی ننوشتم خب، چیکار کنم؟!)

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۵۶ نوشت.

شورای واژه گزینی مرکز تحقیقات مخابرات یه سری واژه به فرهنگستان زبان پیشنهاد کرده که تصویب هم شدن. داشتم لیستشو می خوندم، ماشالا خیلی واژه های مزخرفی بودن. از همه باحالترش Compandor بود، قرار شده از این به بعد بهش بگیم “فشر گستر”!!!
اسم اعضای شورا رو نگاه کردم، بینشون اسم دکتر هوشنگ حسیبی!!! هم دیده می شد، از همچین شورایی انتظار بیشتری نیست.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۵:۰۰ نوشت.

این شعار هفته ای که دیروز نوشته بودم پر بود از غلط دیکته ای، فکر کنم این دفعه دیگه درست شده.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۴:۵۹ نوشت.

بازم دستت درد نکنه. ماشالا وقتی می خوای یه نفرو مرام کش کنی، تا وقتی از کشته شدنش مطمئن نشدی، راحت نمی شینی.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۴:۵۸ نوشت.

.............................................................................................


یکشنبه، ۳ اوت ۲۰۰۳

شعار هفته عوض شد.
لینک ها به روز شد.
یه دستکاری کوچولوی دیگه هم کردم، هرکی بتونه بگه چی بوده، معلوم می شه خیلی حواس جمعی داره.

[۴ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۴۱ نوشت.

یه نفر داره مارو اساسا مرام کش می کنه، تا بلکه دچار سلامت فیزیکی بشیم. هرچند که خودم چشمم آب نمی خوره. این بدن مبارک مارو که نگاه کنی، هر سلولش واسه خودش یه سازی می زنه. طبق عقاید خنده داری که قبلا راجبشون صحبت کردم، سلامتی ذهن خیلی مهمتر از سلامتی جسمه. ولی چشم! از این به بعد دنبال سلامتی جسممون هم می ریم. حالا این MRI چه جوری هست؟ درد نداشته باشه یه وقت؟ تا هرجا که آمپول در کار نباشه من پایه سلامتی هستم، ولی بعدشو باید فکر کنم!!!

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۳۷ نوشت.

آدمایی که کار خودشونو می اندازن گردن تو و منت هم سرت می ذارن، باید اقلا اینقدر حواسشون باشه که از دهنشون در نره: “آره قراره ما اینجا اینو بسازیم، حالا شما می سازینش دیگه!”
خلاصه کارآموزی ما داره اینجوری می گذره. خدا کنه زودتر تمومش کنم، برم به زندگیم برسم.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۴۳ نوشت.

.............................................................................................


شنبه، ۲ اوت ۲۰۰۳

حتی اگه اهل Guns N’ Roses گوش کردن نیستی، حتی اگه خیال می کنی صدای اکسل فقط سوهان روحه، یه بار، اقلا فقط یه بار Estranged رو گوش کن. شک دارم پشیمون بشی.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۴۴ نوشت.

توجه شما را به یک صحنه از فیلم کلاه قرمزی جلب می کنم.
ماشین تعلیم رانندگی تصادف می کنه و کلاه قرمزی از پنجره پرت می شه بیرون و میافته جلوی یه مغازه ای که پشت ویترین تلویزیون چیده. بعد آقای مجری توی تلویزیون می گه: یه کم برو عقب، چشمای خوشگلت خراب می شن.
کلاه قرمزی خیلی با احساس زمزمه می کنه: “چشمای خکشل…”

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۲۷ نوشت.

این درسته که اسمها، برای صاحباشون مسوولیت میارن. آیدین تو ترکی معنی خوبی داره. نباید خرابش کنم. نباید تاریک باشم.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۲۴ نوشت.

تو نصایح حکیمانه آیدین کبیر یکی هست که یه اصل طلایی حساب می شه. به خیلی ها توصیه شده. می گه: به بودن آدما کنار خودت عادت نکن، بهشون دل نبند.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۴:۴۰ نوشت.

سفرنامه در نیم پرده:
گقتم یه چند روزی می رم گم و گور می شم، تو اخبارم می گفت آمار مرگ و میر تو دریا امسال رفته بالا، گفتیم بریم شمال ببینیم قسمت چی می شه! موقع رفتن که تو جاده چالوس با یه زانتیای مامانی (ماشینش مامانی بود وگرنه راننده اش، اندازه قد من سیبیل داشت!) سر سبقت غیر مجاز کل انداختیم، اون بیچاره رو سه بار پلیس راه گرفت، ولی من اونقدر تند می رفتم، پلیس فقط فرصت می کرد شماره پلاکمو برداره!!! ظهر رسیدیم نوشهر، ناهار خوردیم و خوابیدیم، عصر که بیدار شدم، با اجازه اتون با سردرد و سرگیجه و حال تهوع و تب بیدار شدم. نتیجتا افتادم تو رختخواب و از جام نتونستم تکون بخورم (هرچند که وقتایی هم که حالم خوبه، ترجیح می دم از تو رختخواب تکون نخورم!!!) دیروز از حوالی بعد از ظهر حالم بهتر شد که تونستم رختخوابمو بکشم ببرم تو ایوون که هوا برخلاف انتظار از مرداد ماه، خیلی خیلی عالی بود، جای همه خالی. بعدم که صبح زود از خواب بیدار شدیم و راه افتادیم طرف تهران که مفتخرم، ثبت رکورد 150 کیلومتر در ساعت در جاده فیروزکوه، به نام نامی خودم رو به اطلاع عموم برسونم. البته تو این مسیر هم یه بار دیگه پلیس شماره ماشینو یادداشت کرد!!!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۴:۳۹ نوشت.

 

مطالب اخیر

نظرات اخیر

© TGEIK نظریات عارفانه، یادداشتهای ابلهانه 2024 - 2002