مشغولیات

زندگى، خود مشغولیتی عظیم است!




شعار هفته

Many subsystems in data communication systems work best with random bit sequences.

K. Sam Shanmugam


 
 
آیدین كبیر در یک نگاه

اسم: آیدین خان
تاریخ تولد: ۱۸ دی ۱۳۶۱
قد: ۱۷۷
وزن: داره می رسه به صد
رنگ چشم: قهوه‌ای تیره
رنگ مو: همون
تماس: ایمیل

اینم یه تیریپ عارفانه، ابلهانه از آیدین كبیر


بالا
 
آرشیو

بالا

نظريات عارفانه،
يادداشتهای ابلهانه

تراوشات ذهنی آیدین كبیر
 

یکشنبه، ۱۲ اکتبر ۲۰۰۳     

واقعا که دیروز شاهکار بودم. ماشالا ابوتراب که تا ده دقیقه قبل از کلاس بعدی حرف می زنه. کلانتری هم که کلاس بعدی باشه، اگه دیر برسی خونت مباحه. تو این فاصله رفته بودم شیرکاکائو گرفته بودم و داشتم بدو بدو می رفتم که به کلانتری برسم، که جناب شیر چپه شد و ریخت روی شلوارم! بعدش که خودمونو رسوندیم سر کلاس، معلوم شد حضرت استاد تشریف نخواهند اورد!!! خلاصه با یه شلوار کثیف تا ظهر تو دانشگاه چرخیدم و حتی حال نداشتم به شلوارم آب بزنم، بلکه تمیز شه. همه اینا گذشت تا وقت ناهار شد. سر ناهار هم معلوم نبود حضرتمون حواسش کجا بود، که پیرهنم درسته رفت وسط آب مرغ!! و حسابی چرب و رنگ وارنگ شد. تا زه بعدشم نوشابه از دستم افتاد روی میز و ولو شد که خوشبختانه اون دیگه آسیبی به لباس کسی نزد. بعد دیدم دیگه این ریختی نمی شه تو دانشگاه چرخید، اینجوری شد که یکی از دوستان مرام کش کردن و بنده رو رسوندن خونه که من لباسامو عوض کنم و برگردیم دانشگاه. اینجا بود که رسما داشتم به پدرجد مورفی فحش می دادم. یه پیرهن پوشیدم که همونجا آب ریخت روش و دیگه نمی تونستم بپوشمش. دوباره پیرهنمو عوض کردم و شلوارم رو هم عوض کردم. بعد یهو قلاب کمربند شکست!!! کمربند رو هم عوض کردم و دیگه برای اینکه خیالم راحت باشه بلایی سر کفشام نمیاد، اونا رو هم دیگه نپوشیدم و یه جفت کفش دیگه برداشتم!!! بالاخره اینا تموم شد و برگشتیم طرف دانشگاه، دوستی که مارو مرام کش کرده بود، نیم ساعت بعدش کوئیز داشت. گفت اقلا دعا کن طرف کوئیز نگیره که منم دعا کردم. بعدا معلوم شد که از بس مستجاب الدعوه بودم، اصلا استادشون نیومده، چه برسه به اینکه بخواد کوئیز بگیره!!! خلاصه، بعدشم دیگه تا آخر شب جرات نداشتم به هیچ خوردنی دست بزنم، مبادا که دوباره کثیف بشم.
البته هیچی هیچی که نه. کلی از شیرینی های نیما رو خوردیم که باد کرده بود رو دستش و دیروز بالاخره دفاع کرد. تا یادم نرفته بگم که نیما به جای نیم ساعت وقتی که داشت، یک ساعت و نیم حرف زد. بعدم که ابریشمیان بهش گفت وقت نداری، گفت هنوز دو سوم حرفام مونده!!!!!!!

اینو آیدین در ساعت ۸:۳۰ نوشت.



۲ نظر به “”
  1. mahsa گفته:

    ey baba!ajab doostaye ba marami dari!!!khosh behalet….hala in adam e ba maram ki hast??begoo ma ham bahash rafigh shim!!!:D

  2. yassi گفته:

    باز خوبه الان سالمی 🙂

پاسخی بنویسید


 

مطالب اخیر

نظرات اخیر

© TGEIK نظریات عارفانه، یادداشتهای ابلهانه 2024 - 2002