مشغولیات

زندگى، خود مشغولیتی عظیم است!




شعار هفته

Many subsystems in data communication systems work best with random bit sequences.

K. Sam Shanmugam


 
 
آیدین كبیر در یک نگاه

اسم: آیدین خان
تاریخ تولد: ۱۸ دی ۱۳۶۱
قد: ۱۷۷
وزن: داره می رسه به صد
رنگ چشم: قهوه‌ای تیره
رنگ مو: همون
تماس: ایمیل

اینم یه تیریپ عارفانه، ابلهانه از آیدین كبیر


بالا
 
آرشیو

بالا

نظريات عارفانه،
يادداشتهای ابلهانه

تراوشات ذهنی آیدین كبیر
 

پنج‌شنبه، ۸ مه ۲۰۰۳     

نمایشگاه!
اولا که تنها خریدم، “تیرهای سقف را بالا بگذارید، نجاران! و سیمور: پیشگفتار” بود. فکر کنم دیگه واقعا آخرین کتاب منتشر شده سالینجر بود که نخونده بودم. البته یه خانومی که نمی گم کی بود، نوشابه اشو ریخت رو کتاب بنده خدای ما. البته به جز این یه ساندویچ بدمزه و یه نوشابه هم خریدم. تاحالا اینجوری دست خالی از نمایشگاه برنگشته بودم، خودم شرمنده بودم، ولی به هر حال به نظرم نمایشگاه امسال چیز جالبی نبود. کتابی که خیلی زیاد بود “هری پاتر” بود. فکر کنم اقلا ده تا چاپ مختلفشو دیدیم. دیگه اینکه این خانومای انتشارات مس، امسال خیلی یونیفرمشون قشنگ بود، از اون روسری قرمزای پارسال دست کشیده بودن و امسال آبی پوشیده بودن. پوستر باب دیلن هم نداشتن خاک بر سرا. طبق معمول کلی هم آشنا دیدیم، از جمله امیر مسعود، بعد یه عالمه گشتیم دنبال انتشارات… (اسمش یادم نیست، فقط می دونم “ف” داشت!)، اونجا آشنا پیدا کردیم و رفتیم تو غرفه اشون و اونام بهمون نوشابه دادن، همون موقع نتیجه گرفتیم که حافظه نازنینم همچین یه مقدار bad sector داره انگار! بعد رفتیم مطبوعات و من رفتم غرفه چلچراغ، سراغ بزرگمهر رو گرفتم (یه زمانی کارگاه نگارش مدرسه راهنمایی پنج تا عضو دائم داشت، که من و بزرگمهر هم بودیم، هرچی اون چار تا پیشرفت کردن و نوشته هاشون بهتر شد، من افت شدید داشتم تو اون دوران، بزرگمهر اصلا نیومد دبیرستان، رفت مدرسه فرهنگ که مخصوص علوم انسانی بود، الآنم تو چلچراغ می نویسه)، خلاصه سراغشو گرفتم و نبود، بعد همون خانومه که اونجا بود، گفت “لابد شمام از علامه حلیایین؟”!!! (چقدر طولش دادم!)، بعد حالم تو همون سالن تقریبا به هم خورد و خودمم نفهمیدم چرا، احتمالا این چربی های دور قلب و قندخونم کم کم دارن اثر می کنن، بعد رفتیم سراغ مجله وب و جناب حمیدرضا رو پیدا کردیم که حضرتشون شربت بسیار خوشمزه ای به ما دادن! بعدم بالاخره برگشتیم سر خونه زندگیمون، فرض کنین با اون خستگی، از سالن مطبوعات (ته نماشگاه)، تا دم پمپ بنزین پارک وی (محل پارک ماشین) پیاده اومدیم که واقعا طاقت فرسا بود. به هرحال، خلاصه اینکه روز خوبی بود، دست اونایی که بودن در نکنه.
(راستی! دو جور آدم تو نمایشگاه هست: بازدید کننده، بازدید کننده ی بازدیدکنندگان!)

اینو آیدین در ساعت ۱۶:۱۶ نوشت.



۴ نظر به “”
  1. ناشناس گفته:

    ma ke ziad ketab nakharidiim jozve dasteye dovom budim??
    rasti too ghorfetye f shokolat ham dadan.

  2. آیدین گفته:

    لابد از اون دسته بودیم دیگه! آره خب شکلاتم دادن، ولی کم بود!!!

  3. reyhane گفته:

    badjens Feye maro zaye nakon dige.feye shoma ke hamun shokolate kam ro ham nadad

  4. آیدین گفته:

    عوضش شربت دادن! خیلی هم شیرین بود شربتشون!

پاسخی بنویسید


 

مطالب اخیر

نظرات اخیر

© TGEIK نظریات عارفانه، یادداشتهای ابلهانه 2024 - 2002