یکشنبه، ۶ ژوئن ۲۰۰۴
I
چرا اینجا اینقدر گرمه؟ نمی دونم چه خبره. چند ساعت پیش، نمی دونم چند ساعت، چشمامو باز کردم و دیدم افتادم اینجا وسط آتیش. راه افتادم و دارم می رم که برسم به تهش و ازش برم بیرون. هرطرف که می رم بازم آتیشه. هیچ نشونه ای نیست. شاید دارم دور خودم می چرخم. دارم فکر می کنم ببینم چه خبره. هیچی یادم نمیاد. اصلا یادم نمیاد قبل از اینجا کجا بودم. یادم نمیاد چی شد که از اینجا سر در آوردم.
II
کلی فکر کردم. شاید مسئول زغالسنگ لوکوموتیو بودم و همینجوری که داشتم مدام با بیل زغالسنگ می ریختم تو کوره، یهو راننده ترمز کرده و من پرت شدم توی کوره. شایدم با همکارم دعوام شده و اون منو پرت کرده اینجا. ولی به نظرم اینجا یه مقدار بزرگتر از اونه که بخواد کوره باشه. پس اینجا کجاست؟ چرا اینقدر گرمه؟ هیچی یادم نمیاد.
III
شایدم به من مشکوک بودن و منو انداختن تو آتیش که ببینن می تونم زنده از توش بیام بیرون یا نه. هنوز که زنده ام. پس می شه نتیجه گرفت که بیگناهم. پس چرا تهش پیدا نمی شه که برم بیرون. اصلا یادم نمیاد قرار بود چی ثابت بشه. یادم نمیاد به چی شک داشتن. اصلا هیچ موجود زنده دیگه ای یادم نمیاد. چرا بهم اسب ندادن؟ یعنی اصلا الآن کسی اون بیرون منتظرم هست هنوز؟
IV
بالاخره به یه آدم رسیدم. می گفت اینجا جهنمه. فکر کنم مزخرف می گفت. یادم نمیاد گناهی کرده باشم. اصلا هیچی یادم نمیاد. آدمو برای گناهی که نکرده که جریمه نمی کنن. اگه یکی یادش نیاد، اول بهش می گن چیکار کرده، بعد جریمه اش می کنن. پس دفاع چی؟ نه. اینجا جهنم نیست. یارو حتما گرمازده شده بوده. دارم دنبال درش می گردم که برم بیرون.
اینو آیدین در ساعت ۱۵:۱۸ نوشت.
۲ نظر به “”
ژوئن 7th, 2004 10:01
فکرش رو که می کنم می بینم انگاری من هم دارم می سوزم.چقدر اینجا داغه!صدای آب شدن تمام استخوانهام رو می شنوم.
مارس 2nd, 2010 16:37
to sookhti ta mojavezi bashi baraye soozandan… be hamin sadegi…