پنجشنبه، ۱۴ فوریه ۲۰۰۲
دیشب یه تیکه نوشتم فقط واسه تو. ولی تو اصلا خوندیش؟ یا فقط غریبه ها خوندن و به نیمچه مازوخیسم من پوزخند زدن؟
به قول حمید مصدق :
گل به گل، سنگ به سنگ این دشت
یادگاران تواند.
رفته ای اینک و هر سبزه سبز،
در تمام دل دشت
سوگواران تواند
در دلم آرزوی آمدنت می میرد
رفته ای اینک، اما آیا
باز می گردی؟
چه تمنای محال،
خنده ام می گیرد!
………
آرزو می کردم،
که تو خواننده شعرم باشی
– راستی شعر مرا می خوانی ؟ –
نه ، دریغا ، هرگز ،
باورم نیست که خواننده شعرم باشی.
– کاشکی شعر مرا می خواندی ! –
بعد از این همه سال تازه الآن تو این وضعیته که “آبی،خاکستری،سیاه” رو حس می کنم.
وتو باعث شدی من به این حس برسم پس بازم ازت ممنونم.
اینو آیدین در ساعت ۱۹:۲۹ نوشت.