مشغولیات

زندگى، خود مشغولیتی عظیم است!




شعار هفته

Many subsystems in data communication systems work best with random bit sequences.

K. Sam Shanmugam


 
 
آیدین كبیر در یک نگاه

اسم: آیدین خان
تاریخ تولد: ۱۸ دی ۱۳۶۱
قد: ۱۷۷
وزن: داره می رسه به صد
رنگ چشم: قهوه‌ای تیره
رنگ مو: همون
تماس: ایمیل

اینم یه تیریپ عارفانه، ابلهانه از آیدین كبیر


بالا
 
آرشیو

بالا

نظريات عارفانه،
يادداشتهای ابلهانه

تراوشات ذهنی آیدین كبیر
 


جمعه، ۳۰ ژانویه ۲۰۰۴

ااااااه! تلویزیون داشت میرباقری رو نشون می داد!
سوم راهنمایی که بودیم به اندازه کافی معلم قرآن داشتیم، یه محدث بود که ترجمه قرآن بهمون درس می داد (همون پیرمرد منفوری که قبلا راجبش حرف زدم)، یه دهنوی هم بود که قرائت درس می داد. یعنی همینجوریش دو زنگ در هفته قرآن داشتیم. تا اینکه از یه جایی تو سازمان، میرباقری رو انداختن به مدرسه ما. نتیجه اش این شد که الکی یه درسی براش جور کردن، اسمشم گذاشتن “ممارست قرآن”. از اون آدمایی بود که سر کلاسشون نشستن خیلی کنترل اعصاب می خواد. با هر بدبختی بود پنج شیش ماه تحملش کردیم و بالاخره دوره راهنمایی تموم شد. رفتیم دبیرستان و همون هفته اول یه خبر بود که هرکی می شنید جا می خورد: “فریپور رفته، میرباقری شده مدیر علامه حلی 2!!!”
اصولا آدم مزخرفی بود. اون پنج شیش ماهی که ما دیدیمش، درست همون دوره ای بود که تمام قدرت مدرسه رفته بود تو دست محسنی. مطمئنم که جفتشون از یه توالت آب می خوردن (هر کار کردم دیدم آبشخور هم زیادشونه).
بعدا که اول دبیرستان بودیم شنیدیم بچه های سوم راهنمایی اون زمان (که تنها دوره ای بودن به جز ما، که زمان فریپور رو تجربه کرده بودن) یه نامه سرگشاده واسه میرباقری نوشتن و اونجا گند زدن به هیکل میرباقری. ایشون هم نمره های انظباط همشونو ده داده بود!
خوبیش اینه که سازمان پر از آدمای عوضی بود. دفعه بعدی احتمالا راجب قدیانی می نویسم.

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۸:۰۳ نوشت.

نمی دونم چرا این مامان باباها جنبه ندارن! وقتی لایی می کشی دعوات می کنن!

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۸:۰۲ نوشت.

.............................................................................................


پنج‌شنبه، ۲۹ ژانویه ۲۰۰۴

کوه باید شد و ماند
رود باید شد و رفت…

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۴۴ نوشت.

پاد یعنی ضد؟ پس پادشاه یعنی یه شاهی که خودش اپوزیسیون خودش باشه!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۰۷ نوشت.

بسی گلس راجب شوهرش لس می گه: “از وقتی که می شناسمش هیچ وقت با هیچ چیزی روبرو نشده. فکر می کنه اگه رادیو رو روشن کنه و یه کله پوکی براش آواز بخونه، همه چیزهای غیرعادی یا ناخوشایند خودشون غیب می شن.”
نمی دونم چرا با تک تک اعضای خانواده گلس احساس نزدیکی می کنم.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۰۴ نوشت.

یارو زنگ زده می گه از خانه کارگر تماس می گیرم. برین انتخابات به محجوب و جلودارزاده رای بدین. خیلی جلوی خودمو گرفتم که نبندمش به فحش.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۰:۲۶ نوشت.

طبق یه سری بررسی به این نتیجه رسیدیم که تنها انسانهای غیر مطلق گرای روی زمین، رشتی ها هستن! ضمنا بنده رو به این نتیجه رسوندن که جزو معدود موجوداتی هستم که با وجود انسان نبودن، مطلق گرا هستم!!!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۰:۲۵ نوشت.

آدم اول خیال می کنه این خارجیا مثل ما نیستن که عقلشون به چشمشون باشه، تا اینکه می ره یه کتاب از کتابخونه می گیره و می بینه اولش گنده نوشته:
with 257 figures and 34 tables!!!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۰:۲۴ نوشت.

خواب دیدم شدم دون آیدین. از هرکی خوشم نمی اومد، طرف فرداش مرده بود. عجب کلکای باحالی هم بهشون می زدم.

[۴ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۰:۲۳ نوشت.

.............................................................................................


سه‌شنبه، ۲۷ ژانویه ۲۰۰۴

داییم یه آپارتمان اینجا داره که گذاشته واسه اجاره. پریروزا یارو بنگاهیه زنگ زده می گه یه مشتری براتون پیدا کردم. سه تا وکیل دادگستری. می گم برای دفتر کار می خوان؟ می گه نه! دفتر دارن. اینجا رو برای استراحتشون می خوان!!! خنده ام گرفته بود. می خواستم بگم خوب شد اسم جدیدشم یاد گرفتیم!

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۲۱:۲۹ نوشت.

از بس جلوی مونیتور نشستم احساس می کنم کم کم دارم یونیزه می شم.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۱:۲۸ نوشت.

.............................................................................................


دوشنبه، ۲۶ ژانویه ۲۰۰۴

یه روز یه فیلم خیلی روشنفکری می سازم راجب اصلاح صورت با تیغ کند.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۱۰ نوشت.

.............................................................................................


یکشنبه، ۲۵ ژانویه ۲۰۰۴

تو اونقدرام strange نیستی. از امروز به بعد، هرقدرم وضعیت اینجوری باشه، بازم ساعت ده مال توئه. اگه خواستی ازش استفاده کن.

[۵ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۰:۰۹ نوشت.

.............................................................................................


شنبه، ۲۴ ژانویه ۲۰۰۴

People are strange when you’re a stranger
Faces look ugly when you’re alone
Women seem wicked when you’re unwanted
Streets are uneven when you’re down

When you’re strange
Faces come out of the rain
When you’re strange
No one remembers your name…

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۱۲ نوشت.

اوه! الآن یادم افتاد!
تا امروز دقیقا دو ساله که دارم وبلاگ می نویسم. هنوزم نمی دونم از نوشتنش دنبال چی هستم. یه روز سولو گفت یه چیزایی اومده به اسم وبلاگ که چند نفر (اون وقتا حدود سیصد نفر) ازش دارن. برو نگاه کن بد نیست. خب طبیعتا بعد از دیدنش منم دلم خواست یکی واسه خودم داشته باشم. بعد شروع کردم به خواستن. یه کم پامو کوبوندم زمین و خودمو لوس کردم تا اینکه اینو کوبوندن تو سرم و گفتن بیا! این وبلاگ تو! برو یه گوشه بشین بازیتو بکن. زیادم شلوغ نکن، کار داریم حواسمون پرت می شه! از اون موقع تا حالا من دارم بازیمو می کنم. سرم گرمه (یعنی سرگرمم، با گرم بودن سر که برای آدمای نیمچه مست بکار می ره اشتباه نشه (نیمچه مست بودن خودمو اکیدا تکذیب می کنم. مست پاتیلم)) به دلیل داشتن و فعال نگه داشتنش هم فکر نمی کنم، فعلا دوست دارم این کارو بکنم، پس می کنم. ممکنه فردا دیگه راضیم نکنه، تمومش کنم.
خیلی از وبلاگا برای نویسنده هاشون دوستای جدید درست می کنن، اینجا به خاطر لحنش بعضی وقتا دوستای قدیمی من رو هم پرونده.
به هر حال ولادت باسعادتش رو به خودم تبریک می گم، دیگران هم به خودشون مربوطه.

[۵ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۱۰ نوشت.

Break on through to the other side
Break on through to the other side
Break on through to the other side
Break on through to the other side

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۱۵ نوشت.

از همون اول می دونستم که کلانتری نمی تونه تئوری های پیشرفته مخابرات پُست دیجیتال منو درک کنه و خیال می کنه درسمو بلد نبودم. ولی خوبیش اینه که حس کرده که من می تونم علم مخابرات رو متحول کنم، واسه همین پاسم کرده که ترم دیگه هم با خودش سیستم انتقال بگیرم که بعدا بگه این آیدین کبیر شاگرد من بوده!!!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۱۴ نوشت.

کم کم مثل بم می ریزم پایین. تو دستام زلزله اومده انگار. دستام اندازه هفت ریشتر می لرزن! این جوری، تایپ کردن سخته.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۱۳ نوشت.

.............................................................................................


جمعه، ۲۳ ژانویه ۲۰۰۴

بدجوری هوس کردم که برم تو خیابون. مست کنم و اسمتو داد بزنم.

[۵ نظر] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۲۵ نوشت.

شماها مطمئنین که چیزی رو از من مخفی نمی کنین؟

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۱۱ نوشت.

من نمی خوام مشروط بشم!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۱۴ نوشت.

گوش جان فرا بده به light my fire شاهکار ابدی doors.
اگه دفعه اولت باشه حتما سردرد می گیری. متاسفم که کاری از دستم بر نمیاد. رسمم اینه که تو هرحالی هستم یه موزیک متناسب با اون انتخاب کنم، که حالا نوبت اینه. اگه دفعه اولت نباشه دو حالت داره. یا خوشت اومده که خب حالشو ببر. یا خوشت نیومده که از این به بعد یا این طرفا پیدات نمی شه، یا اسپیکرتو خاموش می کنی.
آها! اینم بگم که یه دلقکی به اسم ویل یانگ (حتی اسمشم از نیل یانگ تقلب کرده) اخیرا این آهنگو خونده. یه جوری که اگه کارگرای میدون تره بار بخونن بهتر از اون در میاد!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۴:۴۸ نوشت.

واااای صد رحمت به مخابرات دو! آنتن خیلی بیشتر و پیچیده تر از اونیه که فکر می کردم. الآن دیگه از این بیشتر از مخابرات می ترسم.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۴:۰۵ نوشت.

شماره جدید مجله دراکل منتشر شد: “امید و آیدین، دو دیریکله در شهر”
در این شماره می خوانید:
– داستان اون دیریکله درازه و دمپایی و پیژامه اش
– داستان امید و باتری موبایلش
– داستان آدم هایی که هرکاری بهشون می گی یه کار دیگه می کنن
– داستان گم شدن و چرخیدن تو کوچه پس کوچه ها و پیدا نکردن اون میدون بزرگه
– داستان امید و علاقه زیادش به دور زدن
– جونم براتون بگه، داستان جلو رفتن با دنده عقب
و دهها مطلب شنیدنی دیگر
دراکل را از دیریکله فروشی های معتبر بخواهید!

[۳ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۴:۰۴ نوشت.

.............................................................................................


پنج‌شنبه، ۲۲ ژانویه ۲۰۰۴

اصولا زندگی خیلی داره فشار می ده. فکر کنم لازمه که بشینم با کسی صحبت کنم، ولی عوضش معادلات پارانوئیدی حاکم بر من مدام در حال تشدیدن.

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۴۴ نوشت.

نصف مشکلات من واسه اینه که معمولا مطلق خواه نیستم!

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۰:۵۲ نوشت.

اصلا حس آنتن خوندن ندارم! چقدرم زیاده لعنتی!

[۴ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۰:۵۱ نوشت.

.............................................................................................


چهارشنبه، ۲۱ ژانویه ۲۰۰۴

می گن شانون تو دوتا مقاله، اساس مخابرات دیجیتال رو پی ریزی کرده.
کجاست که ببینه من تو یه امتحان دوساعته، اون اساسشو ریختم به هم و از خودم یه مخابرات پُست دیجیتال دراوردم؟

[۴ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۰۰ نوشت.

.............................................................................................


سه‌شنبه، ۲۰ ژانویه ۲۰۰۴

آخه قاطرم اینجور خرکی که من درس می خونم نمی خونه! یه درسی که پنج تا فصلشو یه ترم طول کشیده تا یارو درس داده و من تمام مدت هیچی نخونده بودم، تو دو روز چهار فصلشو تموم کردم و فکر می کنم بتونم مساله هاشو حل کنم. حالا دارم فکر می کنم ببینم حالش هست که این یه فصل مونده رو بخونم یا نه!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۲۳ نوشت.

یادم میاد که فردای روزی که بازرگان مرد، تاریخ داشتیم. معلممون یه دلقکی بود به اسم شکوهی. اول وقت اومد سر کلاس و گفت:
“خب فهمیدین که بازرگان هم مرد؟ بذارین یه حکایت براتون تعریف کنم، اون موقعی که خبر نخست وزیری بازرگان اعلام شد، من تو بقالی بودم، تو مغازه مردم خوشحال بودن، صاحب مغازه که یه پیرمردی بود، گفت اینم مثل ابوموسی اشعری می مونه. بعدا هم دیدیم که اشعری بود.”
اون موقع هنوز یه الف بچه بودیم. اول راهنمایی بودیم و چیز زیادی خارج از خزعبلاتی که تو مدرسه بهمون درس می دادن نمی دونستیم. طبیعتا حرفاش رومون تاثیر گذاشت. الآن مطمئنم که شکوهی یه چیزی کم داشت. یا شعور، یا شرف. شایدم هردوش.

[۴ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۱:۳۵ نوشت.

این جمله رو باید با طلا بنویسن، بزنن سردر هرجایی که خیلی مهمه:

Many subsystems in data communication systems work best with random bit sequences.

[۳ نظر] اينو آیدین در ساعت ۷:۵۷ نوشت.

با سوز خوانده شود:
نمی دانم، نمی دانم
همی دانم که دیوانم (دیوانه ام)

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۷:۵۶ نوشت.

یه محاسبه سرانگشتی نشون می ده با این سرعتی که من دارم مخابرات می خونم و با توجه به حجم درس، بیست و سوم مرداد سال هشتاد و چهار، تاریخ مناسبیه که من برای امتحان آماده می شم. اگه یه نامه بنویسیم و امضا جمع کنیم، ممکنه بشه امتحانو عقب بندازیم!!!

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۷:۵۵ نوشت.

.............................................................................................


یکشنبه، ۱۸ ژانویه ۲۰۰۴

خسته ام. خیلی خسته.
***
اگه همچین کاری بکنی مطمئن باش که هیچوقت نمی بخشمت. خیانت با رقابت فرق داره. هرچند که اگرم بخوام باهات رقابت کنم، بازم می بازم. لطفا همه اون بی شرفایی که می خوان از پشت به من خنجر بزنن، به خودشون بگیرن. بقیه هم یادشون بره که همچین چیزی خوندن.
***
بازم من رسیدم یه جایی و دری وری گفتم. برگشتم می گم ببین قلبت چی می گه. از اون حرفاییه که خیلی وقته برام بی معنی شده. احساس می کنم از آخرین باری که خودم حرف دلمو گوش کردم سالها می گذره. فقط احساس نیست. منطق هم قاطیش هست. می دونم آخرین بار کی بوده. واقعا سالها گذشته.
***
تو رو مثل یه صلیب گذاشتم رو دوشم و هرجا می رم با خودم می برم. تو تمام لحظات بی خوابی و بیداری و تمام خوابها. تورو نه. یادتو. نمی تونم از خودم جداش کنم. هنوز وقت تصلیب نرسیده. شایدم الآن اون بالام. چون هرچی باشه، همه چی نسبیه.
***
وقتی فکر کنی می بینی که این مرض جدید یه چیزیه که تو خیلی از قصه های شبونه ای که برای خودت می گی که خوابت ببره یا شرایطی که خودتو قبل از خواب توش مجسم می کنی، حضور داشته. چندان هم جدید نیست.
***
صد دفعه خواستم برم. بازم وقتی قشنگ ترین خنده دنیا رو دیدم، پاهام سست شد. من اینکاره نیستم.
***
همخوابگی را نچشیدیم
عشق را ندیدیم
هیچ
هیچ…
… ما رفتگانیم
***
خسته ام. خیلی خسته…

[۱۳ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۲۱ نوشت.

Do you know how pale & wanton thrillful
comes death on a stranger hour
unannounced, unplanned for

like a scaring over-friendly guest
you’ve brought to bed

Death makes angels of us all
& gives us wings
where we had shoulders
smooth as raven’s claws…

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۵۷ نوشت.

تابلوی جدید آزمایشگاه آنتن (روش نوشته: آزمایشگاه آنتن استاد دکتر حسن مرشد (بهش می گن پدر موج ایران)) رو نشون داده و با تعجب می گه: “این کیه؟ جدید اومده؟!” یادم نبود از کنترلیا زیاد انتظار نمی ره، حتی اگه میدان پاس کرده باشن.

[۳ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۱۲ نوشت.

یه ساعت جون کندم یه فیلتر باترورث گنده رو کشیدم و همه چیشو حساب کردم. درست وقتی که برگشته می گه: “سوالا رو بذارین لای پاسخنامه و تحویل بدین”، می بینم قرار بوده فیلترش چبی شف باشه. اگه خل بشم می رم پروژه لیسانسمو فیلتر آنالوگ می گیرم که وقتی گذاشتمش در کوزه، بتونم آب یخ بخورم!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۱۱ نوشت.

.............................................................................................


شنبه، ۱۷ ژانویه ۲۰۰۴

یه سوال مهم برام پیش اومده: کلانتری وقتی آدمو می اندازه، با 5 می اندازه یا با 9؟

[۵ نظر] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۲۱ نوشت.

نتیجه این آزمایشه، کلی به اطلاعات پزشکی بی مصرف ولی خنده دار آدم اضافه می کنه!
من که تاحالا فکر نمی کردم همچین چیزایی هم وجود داشته باشه.
خدا امراضمو زیاد کنه بلکه سوادم زیاد بشه!!!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۲۸ نوشت.

هر قدمی که بیای جلو، من یه قدم می رم عقب. دلیلشم ترس نیست. پرستشه.

[۴ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۲۷ نوشت.

برای ثبت در تاریخ بگم که امروز یه رکورد minesweeper زدم که خودم هنوز دهنم باز مونده. فکر کنم حتی قابلیتشو داره که به عنوان یه رکورد جهانی ثبت بشه.
expert: 69 ثانیه!!!

[۳ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۰:۰۷ نوشت.

یادش رفته انگشت پاش شکسته بود و حال نداشت از خونه بره بیرون که دکتر ببینه انگشتشو! حالا هر دقیقه زنگ می زنه به من که بلند شو بریم دکتر! بابا من همینجوری که تو خونه نشستم درس نمی خونم، چه برسه به اینکه بخوام تو شهر بچرخم!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۸:۱۱ نوشت.

چه چیزای باحالی آدم می شنوه! نصفه شب بیدار شدن رفتن بهشت زهرا که مرده شب اول تنها نباشه! بعدم یکیشون خواب مونده بوده و معطلش شدن وآخر بعد از طلوع رسیدن و مرحوم دیگه خودش بیدار شده بوده و احتیاجی به کمک اینا نبوده!
دارم به این نتیجه می رسم که پیرای فامیل یکی از سرگرمیهای مفرحشون اینه که یکی بمیره و تمام مراسم رو به نحو احسن و بدون اینکه واو جا بیفته براش انجام بدن که خیالشون راحت بشه.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۸:۱۰ نوشت.

.............................................................................................


جمعه، ۱۶ ژانویه ۲۰۰۴

یادم نمیاد که نذر کرده باشم که زندگیمو وقف دیگران بکنم!

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۸:۱۰ نوشت.

اخبار پزشکی به STD می گه: “بیماری های رفتاری”!

[۳ نظر] اينو آیدین در ساعت ۸:۰۹ نوشت.

.............................................................................................


پنج‌شنبه، ۱۵ ژانویه ۲۰۰۴

من هی می گم نذارین مردم زیاد درس بخونن کسی گوش نمی کنه. الآن آنتن و فیلتر و کنترل تو مغزم قاطی پاطی شده حسابی. گرمای کافی هم دیده (دیروز سر امتحان کنترل جام زیر آفتاب بود)، نتیجتا معجون داره آماده می شه. اگه مجبور نبودم فیلتر بخونم، همین روزا هرم خیام-پاسکال-آیدین رو به جامعه علمی ارائه می کردم. البته از شکل هندسیش مطمئن نیستم چون هنوز ناقصه، ولی حدس می زنم هرم باشه.

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۰۲ نوشت.

یادم می افته که دوسال اول راهنمایی، چه ابهتی داشتم و همه چه جوری بهم نگاه می کردن. بعدش خودم شکستمش. جریمه ام این بود که سال سوم تا یه ماه اجازه ندادن هیچ فعالیت فوق برنامه ای داشته باشم. بعدشم دیگه نتونستم درستش کنم. دلم برای اون سالا می سوزه. دلم براشون تنگ شده. ولی هنوزم از اشتباهاتم درس نمی گیرم.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۵۴ نوشت.

نر بالغ شکست خورده انسان! به نظر من رفتارش خیلی خنده داره.
از اون خنده دارتر اینه که فکرشو بکنی که مثلا یه شیر نر بالغ بشینه و راجب نرهای بالغ شکست خورده گونه خودش، فکرهای خنده دار بکنه!!!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۵۲ نوشت.

.............................................................................................


چهارشنبه، ۱۴ ژانویه ۲۰۰۴

just say the word,
your wish is my command.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۰۹ نوشت.

If they say I never loved you
You know they are a liar…

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۰۸ نوشت.

قصه عشقت باز تو صدامه
یه شب مستی باز سر رامه

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۰۷ نوشت.

یاد پوری فشفشو افتادم که می خواستن آزمایشش کنن و اخترو فرستادن سراغش!

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۵:۰۷ نوشت.

.............................................................................................


سه‌شنبه، ۱۳ ژانویه ۲۰۰۴

نه! مرامی می خوام بدونم شما کنترلیا خجالت نمی کشین با این درسای مزخرفتون؟
جدی می خوام بدونم یه چیز راحتی مثل جدول راث هرویتز چه اشکالی داشته که رفتن یه آشغالی مثل نایکوئیست اختراع کردن؟ شایدم کشش نداشتن دترمینان حساب کنن، با شکل راحت تر حالیشون می شده! (اینم از نتیجه درس خوندن پای تلفن با آقای زندی!)

[۳ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۲۳ نوشت.

آهای نکویی! خیالت راحت باشه که حالم تا خرخره ازت بهم می خوره!

[۳ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۴:۳۵ نوشت.

قلبمو بند می زنی؟

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۴:۲۰ نوشت.

.............................................................................................


یکشنبه، ۱۱ ژانویه ۲۰۰۴

مگه من چیم از مور کمتره که اون قانون صادر کنه و من نکنم؟
قانون آیدین می گه که حجم manual و زمانی که باید برای یادگیری طرز کار لوازم الکترونیکی جدید صرف بشه، به طور متوسط هر سه سال، دوبرابر می شه.

[۳ نظر] اينو آیدین در ساعت ۸:۲۵ نوشت.

این مسکنی که این دکتر جدیده داده خیلی عالیه. یه دونه اش کافیه که بیست و چهار ساعت در آرامش زندگی کنی. اگه توش مورفین نباشه، حتما قلوئین داره.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۸:۲۴ نوشت.

.............................................................................................


شنبه، ۱۰ ژانویه ۲۰۰۴

یعنی دروغ به اون گندگی که بهت گفتم رو باور کردی؟ وای بر من…

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۱:۱۷ نوشت.

مفروش که بهای من نه این است…

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۲۱:۰۲ نوشت.

پوززنون از امروز صبح رسما شروع شده. فعلا هم من با مقدار زیادی شکلات و آب نبات و سایر مواد قندی، تو اتاق زندانی ام.

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۹:۰۰ نوشت.

.............................................................................................


پنج‌شنبه، ۸ ژانویه ۲۰۰۴

می گن که در چنین ساعتی بوده. حالا دقیقا بیست و یک بار دور خورشید چرخیدم. معلوم شد چرا سرم گیج می ره.

[۱۱ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۰۰ نوشت.

ای قشنگ تر از پریا
تنها به univ نریا
بچه های univ دزدن
عشق منو می دزدن

[۴ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۰۴ نوشت.

موسیقی عوض شد. این مال شوی تلویزیونی بنی هیل بوده.
ضمنا همیشه در وجود اون مرحوم یه آیدین کبیر می دیدم.

[۶ نظر] اينو آیدین در ساعت ۹:۰۱ نوشت.

پتو بافتنی عزیزم! همراه همیشگی. تو آمدی و زندگی ام را معنا بخشیدی. ای روشنی بخش شبهای من. بیست و یکمین سالگرد آشناییمان را به خودم تبریک می گویم.

[۶ نظر] اينو آیدین در ساعت ۸:۵۹ نوشت.

به مشروح مکالمه ای که خبرچینا همین الآن به دستم رسوندن توجه کنین. این گفتگو بین دو تا از فرشته های آسمون 5.33 که تو بخش “کارگاه آفرینش” کار می کنن، اتفاق افتاده.

– می دونی امروز چه روزیه؟
= مگه می شه سالگردشو یادم بره؟
– هنوز کسی بویی نبرده؟
= هنوز که نه، ولی اگه دهنتو نبندی، همه می فهمن که بیست و یک سال پیش سر کار خوابت برده و یادت رفته تو مغز بچه ای که قرار بوده به دنیا بیاد عقل بریزی!
– ول کن بابا، فقط ما که نبودیم، تقصیر سلف بود که اون شب آبگوشت و دوغ می داد. همه خوابشون برده بوده. نمی بینی طرف هیچیش درست کار نمی کنه؟

[۴ نظر] اينو آیدین در ساعت ۸:۵۸ نوشت.

.............................................................................................


چهارشنبه، ۷ ژانویه ۲۰۰۴

شانس نداریم که! اگه سه سال زودتر مریض می شدم یا یه سال دیرتر، می تونستم معاف بشم!

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۳۳ نوشت.

اینا حتی باعث نمی شه که دوستش نداشته باشی.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۳۲ نوشت.

ولی همه اینا باعث نمی شه که بدون اون آدم بتونی راحت زندگی کنی.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۱:۰۱ نوشت.

“دوستت دارم” خیلی حرف احمقانه ایه وقتی به آدمی گفته بشه که بدون اون زندگی کردن برات سخته. “خودمو دوست دارم” واقعی تره.

[۴ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۰:۱۰ نوشت.

پس کو اون لبخند و نگاه اطمینان بخش؟

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۰:۰۹ نوشت.

تو تمام عمرم ندیدم یه آدمی اینجوری ترسیده باشه.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۸:۲۳ نوشت.

.............................................................................................


سه‌شنبه، ۶ ژانویه ۲۰۰۴

این “سیمون دوبووار” همون یارو آزادی خواهه نبود که کشور “دوبووی” رو به افتخارش نامگذاری کردن؟

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۴:۴۲ نوشت.

.............................................................................................


دوشنبه، ۵ ژانویه ۲۰۰۴

پرم از اراده. ولی نمی دونم از کجا شروع کنم.
فقط ترجیح می دم بیستون نکنم، چون نمی تونم زیاد سرپا بمونم!
آخ! یادم نبود که بیستون کندن هم سرخود نمی شه. باید امریه صادر بشه.

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۱۹ نوشت.

.............................................................................................


یکشنبه، ۴ ژانویه ۲۰۰۴

من آن آیینه را روزی بدست آرم سکندر وار
اگر می گیرد این آتش زمانی ور نمی گیرد

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۳۳ نوشت.

کاش رفته بودم دکتر شده بودم.
آقای دکتر بابت یه معاینه پنج دقیقه ای سرپایی، چهار هزار و پونصد تومن گرفتن، آخرشم تشخیصشون با تشخیص خودم که هیچ سوادی ندارم، یکی بود.
ضمنا اگه یه وقت می خواستین یه موزه پزشکی بسازین و دنبال یه آدمی بودین که تمام امراض تاریخ رو داشته باشه، بنده با کمال میل حاضر به همکاری هستم.

یادم رفت بگم: رفتار آقای دکتر موقع تشخیص یه جوری بود، انگار که ادوارد جنره و تازه مالاریا رو کشف کرده!!!

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۲۰ نوشت.

And you can’t believe what it does to me
to see you crying…

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۹:۳۰ نوشت.

یادمه اون موقعی که داشتم جنونواره رو می نوشتم فقط قسمت اولش بود که کاملا تخیلی بود و قسمتای دوم و سوم مبتنی بر یه سری تجربیات شخصی بود. الآن به سلامتی دارم قسمت اولشم تجربه می کنم احتمالا.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۹:۲۸ نوشت.

.............................................................................................


شنبه، ۳ ژانویه ۲۰۰۴

آخه مریض! روانی! مازوخیسم مجسم! آدمی که بچگیاش برونشیت مزمن داشته و سرما براش اکیدا ممنوع بوده و تحرک توصیه نمی شده و هزار جور کوفت و زهرمار دیگه، با یه دونه پیرهن نازک آستین کوتاه برف بازی نمی کنه!

[۴ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۵۹ نوشت.

.............................................................................................


پنج‌شنبه، ۱ ژانویه ۲۰۰۴

دارم کم کم واسه خودم نگران می شم.

[۵ نظر] اينو آیدین در ساعت ۲۲:۰۱ نوشت.

 

مطالب اخیر

نظرات اخیر

© TGEIK نظریات عارفانه، یادداشتهای ابلهانه 2024 - 2002