مشغولیات

زندگى، خود مشغولیتی عظیم است!




شعار هفته

Many subsystems in data communication systems work best with random bit sequences.

K. Sam Shanmugam


 
 
آیدین كبیر در یک نگاه

اسم: آیدین خان
تاریخ تولد: ۱۸ دی ۱۳۶۱
قد: ۱۷۷
وزن: داره می رسه به صد
رنگ چشم: قهوه‌ای تیره
رنگ مو: همون
تماس: ایمیل

اینم یه تیریپ عارفانه، ابلهانه از آیدین كبیر


بالا
 
آرشیو

بالا

نظريات عارفانه،
يادداشتهای ابلهانه

تراوشات ذهنی آیدین كبیر
 


جمعه، ۳۰ مارس ۲۰۱۲

چهارمین آپارتمان ظرف ده ماه، از فردا کلید می خوره. دارم کم کم به اسباب کشی وابسته می شم!

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۲۲:۰۳ نوشت.

.............................................................................................


چهارشنبه، ۲۱ مارس ۲۰۱۲

یه خونه ویلایی بود. خونه ویلایی متروکه ای بود با یه حیاط بزرگ جلوش که حیاط از بی رسیدگی خشک و گر شده بود. پاییز بود و درختای ردیف ته حیاط لخت بودن و آسمون گرفته و کم نور بود و همه جا خاکستری. حتی کلاغ هم روی درختا نشسته بود و صدای شومشون گاه گاهی همه جا رو پر می کرد. تو این فضای ماتم زده من بودم و حیاط خالی و سقف شیروونی پر از خزه خونه ویلایی، تنها. نمی دونم چرا از اونجا سردرآورده بودم و اصلا کجا بود.
اون ته حیاط وایستاده بودم بالای یه قبر قدیمی با یه سنگ رنگ و رو رفته و ترک خورده که با خط تحریری روش نوشته بودن: “آرامگاه شاعری که اسم نداشت” و من تو این فکر بودم که آدمی که اسم نداشته چه هویتی داشته. چه طور فهمیدن شاعره؟ دیوان داره؟ به چه اسمی؟ از کجا فهمیدن دیوان مال کی بوده؟ از کجا فهمیدن جنازه ای که اونجاس همون شاعریه که اسم نداره؟
تو همین فکرا بودم که سنگ دوم رو دیدم. یه سنگ معمولی کوچیک با خط تایپی. انگار که با پول شهرداری ساخته شده باشه که طرف بی سنگ نمونه. یا یه قبر بی سنگ روی دست شهر نمونده باشه. نوشته بود: “تنها شاهد تدفین شاعر” و من نمی دونستم آدمی که هویتش به یه آدم بی هویت دیگه وابسته است چه قدر می تونه بیچاره باشه و لایق ترحم. یعنی داشتم فکر می کردم که اندازه اش چه قدره.

– رونوشت بی دخل و تصرف از یادداشت 23 بهمن 86 که به نوبه خودش روایت مغشوش یه خواب مشوش بهار 83 بوده.

[۶ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۷:۰۱ نوشت.

.............................................................................................


سه‌شنبه، ۲۰ مارس ۲۰۱۲

غلط کردی

کی آمد نوبهار؟
کجا طی شد هجر یار؟

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۵۷ نوشت.

.............................................................................................


دوشنبه، ۱۲ مارس ۲۰۱۲

اون قدیما

– کجا رفتی؟ بیا شیرتو بخور!
= نه مامان جون بستنیش خوشمزه تره!

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۲۲:۳۴ نوشت.

Just what the truth is
I can’t say anymore…

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۷:۲۴ نوشت.

.............................................................................................


دوشنبه، ۵ مارس ۲۰۱۲

کثافت ترین بخش ماجرا اون وقتیه که داری با تلفن از ایران خبر می گیری و طرفت سرحال نیست و بعد از اینکه یه دور هم تورو سکته می ده، می شنوی که یه عزیزی دیگه زنده نیست و تو چند هزار کیلومتر ناقابل فاصله داری. حالا اونجا بودی هم کاری از دستت ساخته نبود، ولی این فاصله لعنتی همه چیزو سخت تر می کنه. یه دلهره عجیبی می اندازه تو دل آدم که قابل وصف نیست.

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۱۷ نوشت.

.............................................................................................


پنج‌شنبه، ۱ مارس ۲۰۱۲

میون چندتا دلبر

اون قدیما (حدود سال هشتاد مثلا) کلا یه بلاگر بود، هرکسی هم که می خواست یه چیزی بنویسه، تکلیفش معلوم بود که باید بره اونجا یه وبلاگ درست کنه و هرچی می خواد بگه. الآن خیلی بغرنج شده ماجرا. شده وبلاگ، فیسبوک، توییتر و بقیه شرکا. خود من وقتی یه چیزی تو ذهنم هست گیج می شم که اینو الآن کجا باید بنویسم که مناسب تر باشه، بعد اونقدر گیج می زنم که کلا یادم می ره چی می خواستم بنویسم.

[۳ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۳۲ نوشت.

 

مطالب اخیر

نظرات اخیر

© TGEIK نظریات عارفانه، یادداشتهای ابلهانه 2024 - 2002