مشغولیات

زندگى، خود مشغولیتی عظیم است!




شعار هفته

Many subsystems in data communication systems work best with random bit sequences.

K. Sam Shanmugam


 
 
آیدین كبیر در یک نگاه

اسم: آیدین خان
تاریخ تولد: ۱۸ دی ۱۳۶۱
قد: ۱۷۷
وزن: داره می رسه به صد
رنگ چشم: قهوه‌ای تیره
رنگ مو: همون
تماس: ایمیل

اینم یه تیریپ عارفانه، ابلهانه از آیدین كبیر


بالا
 
آرشیو

بالا

نظريات عارفانه،
يادداشتهای ابلهانه

تراوشات ذهنی آیدین كبیر
 


شنبه، ۳۱ دسامبر ۲۰۰۵

دیگه پشت دستم رو داغ می کنم که جزوه به کسی ندم. بعد از دو ماه که بالاخره تکلیف جزوه بیچاره معلوم شده و تونستم پس بگیرمش، می بینم که توش کلی خط و ستاره و دایره ظاهر شده. بابا خب تو جزوه مردم چیزی ننویسین! خیلی سخته؟

[۳ نظر] اينو آیدین در ساعت ۵:۵۳ نوشت.

کسی اینجا Amiga داشته؟ PP hammer بازی کرده؟ دو روز دل و روده گوگل رو ریختم به هم تا بالاخره پیداش کردم. الآنم کلی یاد قدیما افتادم. یه ذره سرم خلوت بشه، سر فرصت کلی از بازی های قدیمی رو پیدا می کنم.

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۵:۵۲ نوشت.

.............................................................................................


چهارشنبه، ۲۸ دسامبر ۲۰۰۵

وقتی دو روز پدرت در میاد تا بتونی wordpress رو روی کامپیوتر خودت راه بندازی و آخرش معلوم می شه که تقصیر فایروال مسخره zonealarm بوده، دلت می خواد همه احمقای عالم رو ببندی به جاوید و بندازی تو دریا.
پ.ن. از این xampp خیلی خوشم اومده.

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۳۰ نوشت.

.............................................................................................


یکشنبه، ۲۵ دسامبر ۲۰۰۵

حالا من موندم که وقتی این پسره از خانوم لیندا شماره خواسته، چطور شده که خانوم لیندا اولین شماره ای که تونسته بسازه، شماره من بوده! کچلم کرد از بس sms فرستاد و زنگ زد تا بهم ثابت کنه که درواقع اسمم لیندا بوده و خودم خبر نداشتم!

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۲۱:۱۴ نوشت.

Nothing’s gonna change my love for you
You ought to know by now how much I love you
One thing you can be sure of
I’ll never ask for more than your love
Nothing’s gonna change my love for you
You ought to know by now how much I love you

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۲۲ نوشت.

.............................................................................................


پنج‌شنبه، ۲۲ دسامبر ۲۰۰۵

مرتیکه مغز خر خورده. نیکیتای بیچاره رو ول کرد رفت با یه سیبیل کلفت دیگه عروسی کرد. یه مساله مهم اینه که اینا از این به بعد به اسم آقا و خانوم جان شناخته می شن یا آقا و خانوم فرنیش. حال آدم رو به هم می زنن کثافتا.

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۳:۵۱ نوشت.

و اما حلول ماه مبارک دی رو به همه تبریک می گیم.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۳:۵۰ نوشت.

.............................................................................................


یکشنبه، ۱۸ دسامبر ۲۰۰۵

The first operational communications sattelite was the moon, used as a passive reflector by U.S.Navy in the late 1950s for low-data-rate communications between Washington, D.C., and Hawaii.

مربوط می شد به مقدمه فصل یک کتاب مخابرات ماهواره ای پریچارد. ضمن این که ایده خیلی جالبی به نظر می رسه، به نظر خیلی هم ابلهانه میاد. نمی دونم والا.

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۳۷ نوشت.

.............................................................................................


شنبه، ۱۷ دسامبر ۲۰۰۵

من بدجوری احساس غبن می کنم. چرا این توالته با بیست و پنج تومن هم ده دقیقه به آدم وقت می ده، با ده تومن هم ده دقیقه؟!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۵۲ نوشت.

یه مهر زدن روی پیشونی­امون که فارغ التحصیل فلان دبیرستان معتبر مفتخر(1) پایتخت شدیم(2). بعد ما رو با لگد انداختن قاطی همون آدمایی که هفت سال دور از اونا زندگی کرده بودیم. این جوری شد که دیگه هیچ کدوم نمی تونیم توی دنیای واقعی زندگی کنیم، همیشه بین اون چیزی که توی ذهنمون هست و اون چیزی که می بینیم کلی فاصله هست و ما دنیای ذهنی خودمون رو ترجیح می دیم.
دوست داشتی مثل بقیه آدما بودی؟
(1) دبیرستان معتبر مفتخری که وسط هرکدوم از کلاساش یه ستون داشت به این بزرگی.
(2) آدمای ممهوری که وزیر آموزش و پروش اعتقاد داره متدین نیستن و باید صادر بشن.

[۲۹ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۵۴ نوشت.

.............................................................................................


جمعه، ۱۶ دسامبر ۲۰۰۵

“نیمه تاریک ماه” داستان های کوتاه هوشنگ گلشیری رو دارم دوباره می خونم. دلم نیومد ازش اسم نبرم. اگه گیرتون اومد و اهلش هستین حتما بخونین، چیز کم نظیریه. این وسط “مثل همیشه” به نظرم یکی از بهترین داستان های کتابه.

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۱۶ نوشت.

خیلی وقت بود که موسیقی ثابت مونده بود. دیگه نیست. حالشو ببرین.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۳۸ نوشت.

متاسفانه بعضی از استادها یه جوری هستن که آدم چاره ای نداره جز این که ازشون بدش بیاد.
متاسفانه تر، این استادا توی هر دانشگاهی که باشی، پیدا می شن.
استاد عزیز! از خودت و روش درس دادن و درس مربوطه ات بدم میاد. هیچ نکته مثبتی هم نداری. تمام.

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۳۴ نوشت.

.............................................................................................


سه‌شنبه، ۱۳ دسامبر ۲۰۰۵

حالا اصلا این مدال های اتمی اینشتین چی هست که اینقدر سر و صدا راه انداختن بابتش؟
یادمه راهنمایی بودیم که یه شب گوینده اخبار با هیجان اعلام کرد که یه نابغه ایرانی کشف کرده که اصلا عدد اول تو دنیا وجود نداره!
چند سال بعدش یه پسر هفده ساله ای رو پیداغ کردن تو یکی از دهاتای مملکت که ادعا می کرد چندتا فوق لیسانس و دکترا از دانشگاهای خارجی داره و کلی تبلیغ کردن که ما ایرانی ها ال و بل و جیمبلیم. چند وقت بعد گندش دراومد که طرف دیپلم هم نداره!
پارسال یکی پیدا شده بود که کشف کرده بود عدد پی 3.15 بوده و همه تا حالا اشتباه می کردن.
دو ماه بعدش یکی دیگه پیدا شد و گفت کشف عدد پی کار من بوده و تازه 3.15 مال دایره است و اگه بخوایم برای بیضی حساب کنیم، پی از 3.2 هم بیشتر می شه. ضمنا مجموع زوایای داخلی مثلث هم 180 درجه نیست.
حالا هم که یکی دیگه پیدا شده و معمای مدال های اتمی اینشتین رو حل کرده و به خبرنگار صداوسیما می گه که کلی تحقیقات اینترنتی داشتم و بعد نشونش می دن که صفحه اصلی یاهو رو باز کرده و بعد از کلی ژست گرفتن جلوی دوربین، ماوس رو تکون می ده و روی لینک images کلیک می کنه!
خدایا توبه.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۰۲ نوشت.

.............................................................................................


دوشنبه، ۱۲ دسامبر ۲۰۰۵

تازه دارم می فهمم که دسته مسواک به چه دردی می خوره. البته شروع این کشف و شهود از سه چهار روز پیش بود که وقتی داشتم با شدت مسواک می زدم، یهو مسواکم ترق صدا داد و از وسط نصف شد. مسواک زدن با این وضعیت خیلی سخته و حسابی آدم رو از کت و کول می اندازه، ولی چه کنم که حال ندارم برم یه مسواک نو بخرم!

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۷:۳۹ نوشت.

موجی های دیوونه! یارو presentation های کلاس رو می داد به بچه ها. حالا ورداشته فصل آخر رو pdf کرده و روش password گذاشته. حالا چی باشه خوبه؟ maxwell2005! اینا خیلی بیشتر از یه تخته کم دارن.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۷:۳۸ نوشت.

.............................................................................................


یکشنبه، ۱۱ دسامبر ۲۰۰۵

آقا من با این تئوری فرستادن اسرائیل به آلمان خیلی حال کردم. توصیه می کنم که وسط مغولستان، ایران بسازن و وسط ایران، هند! البته هنوز تصمیم نگرفتم که کجا رو بفرستم هند و مغولستان خودش کجا بره، ولی عیب نداره.

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۰۵ نوشت.

بعد از عمری حرف زدن از ترجیح دنده معمولی به اتوماتیک، امروز که شونزدهم آذر باشه و شونزدهم بودنش برام خیلی با ارزشه، تصمیم گرفتم که حتما هروقت ماشین خریدم، دنده اتوماتیکش رو بخرم. دلیلشم فقط خودم می دونم و یه نفر دیگه ای که تو این تصمیم نقش داره.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۰۴ نوشت.

آقای ملون مرد. فکر کنم دوستش داشتم. هنوز مسابقه هفته رو یه مسابقه افسانه ای می دونم و مسابقه هفته هم بدون نوذری معنی نداره. به نظرم نوذری یه قسمتی از نوستالژی سال های بچگی آدمای نسل من حساب می شه. خدافظ.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۰۳ نوشت.

دیروز وسط میدون ونک داشتم همه جا رو تیره و تار می دیدم تا اینکه رفتم سراغ توالت عمومی جدیدی که اون کنار ساختن. راستش خیلی برام جالب بود. یه بیست و پنج تومنی انداختم و ده دقیقه بهم زمان داد. اولا که خیلی کنجکاو شده بودم که ببینم وقتی ده دقیقه تموم بشه چه جوری می خوان آدم رو از اون تو بندازن بیرون، ولی حوصله نداشتم صبر کنم. کلا اتاقک کوچیکی بود، یه سوراخ هم یه کنارش بود که نوشته بود دستتون رو بگیرین جلوش تا در باز بشه. معلوم نیست اگه یه نفر بخواد اون وسط بندری برقصه و یهو دست و پاش بره جلوی سوراخه، چه آبروریزی راه می افته. از جمله سایر مزایاش، شیلنگ فنری و شیر دستشویی و دست خشک کن مجهز به چشم الکترونیکی بود. هرچند که چشمای شیرش خیلی نزدیک بین بود و چشمای دست خشک کن کلا چیزی نمی دیدن. البته اصلا بعید می دونم دوسال دیگه همین قدر هم سالم بمونه.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۰۲ نوشت.

تو روز روشن هواپیما رفته خودشو کوبونده به ساختمون مسکونی. خیلی مسخره اس. شایدم C130 می خواسته ثابت کنه که چیزی از بوئینگ کم نداره. می دونستین هواپیماها هم دل دارن؟

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۰۱ نوشت.

یادمه یه روش مزخرفی توی شیمی داشتیم که بهش می گفتن آفبا. سال اول فروغمند اعتقاد داشت که این آفبا به یه زبونی معنیش می شد ساختن. سال دوم روحانی مدام می گفت آقای آفبا این روش رو کشف کرده. آخرشم نفهمیدیم چی بود. هرچند که هرچی فکر می کنم می بینم که هیچ اهمیتی هم برام نداره.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۰۰ نوشت.

بعد از کلی تفکر به این نتیجه رسیدم که هیچی از پلانک و بولتزمان کم ندارم. از همین امروز هم ثابت آیدین رو از خودم ساختم. مقدارش هم 73 است. از این به بعد هر عددی رو که خواستین، می تونین برحسب ثابت آیدین بنویسین. کلی هم کلاس داره تازه!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۵۹ نوشت.

کشف کردن که چرت زدن روزانه، حتی اگه دوساعت هم طول بکشه، هیچ تاثیر بدی روی خواب شبانه نداره و کارایی آدم رو بهتر می کنه! من می دونم، این دانشمندای تنبل تن پرور، آخرش نژاد بشر رو به گند می کشن!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۵۸ نوشت.

ورداشتن کاغذ چسبوندن به دیوار و سالگرد تولد ماکسول رو تبریک گفتن!
من که می دونم، این موجی ها همه یه تخته کم دارن. خدا آخر عاقبتمو به خیر کنه.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۵۷ نوشت.

به جرات می گم بهنام فخرجهانی یکی از شیطون ترین، حاضرجواب ترین، پر جنب و جوش ترین آدمایی بوده که تو زندگیم دیدم. جلسه اول کلاس ساعتی، همه خودشون رو معرفی می کردن. وقتی نوبت بهنام شد، بعد از این که ساعتی راجب نسبتش با اون دوتا فخرجهانی دیگه سوال کرد، بهش گفت: “good name and good family name”
“ای بابا! آقای فخرجهانی! نشد که!” شده بود تکیه کلام قادر. جلسه ای بیست بار تکرار می کرد. روزی که گفتن باید هرچی روی میزاتون نوشتین پاک کنین، چون کار میز بهنام از این حرفا گذشته بود، میز رو برد توی حیاط و با قلم مو رنگش کرد. اون میز تا چهار سال بعد مثل گاوپیشونی سفید بود. دفعه آخری که دیدمش سخنرانی روز دانشجوی خاتمی، سال 79 بود. توی سالن به اون شلوغی از سر و کول ما بالا رفت و آخرش یه میله ای بالای دیوار پیدا کرد و تا آخر سخنرانی ازش آویزون موند.
دیگه ازش خبر نداشتم تا این که یه sms رسید دستم: “بهنام تو ژاپن تصادف کرده. کشته شده.”
دوست صمیمی یا نزدیکم نبود، ولی دلم براش تنگ می شه. از دسته آدمایی بود که وجودشون برای دنیا لازمه.

Indian, Indian what did you die for?
Indian says, nothing at all.

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۵۶ نوشت.

من برگشتم و معنا و مفهوم آن این است که با یه مصیبتی که حالا بماند، تلفن دار شدیم و دوباره می خوام شروع کنم به وراجی. تو این مدت یه چیزایی نوشتم که الآن می خوام به ترتیب به خوردتون بدم. فعلا با اجازه.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۵۵ نوشت.

 

مطالب اخیر

نظرات اخیر

© TGEIK نظریات عارفانه، یادداشتهای ابلهانه 2024 - 2002