مشغولیات

زندگى، خود مشغولیتی عظیم است!




شعار هفته

Many subsystems in data communication systems work best with random bit sequences.

K. Sam Shanmugam


 
 
آیدین كبیر در یک نگاه

اسم: آیدین خان
تاریخ تولد: ۱۸ دی ۱۳۶۱
قد: ۱۷۷
وزن: داره می رسه به صد
رنگ چشم: قهوه‌ای تیره
رنگ مو: همون
تماس: ایمیل

اینم یه تیریپ عارفانه، ابلهانه از آیدین كبیر


بالا
 
آرشیو

بالا

نظريات عارفانه،
يادداشتهای ابلهانه

تراوشات ذهنی آیدین كبیر
 


دوشنبه، ۳۱ مارس ۲۰۰۳

ببینین امام محمد غزالی که هر سال یه مشت از خزعبلاتش تو کتابای فارسی مدرسه پیدا می شد چه فتوایی داده: “نوروز و سده باید که مندرس شود و کسی نام از آن نبرد”.
فعلا که خودش مندرس شده و کسی نام ازش نمی بره.

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۳۰ نوشت.

“The machinist, the one they called Chef, was from New Orleans. He was rapped too tight for Vietnam, probably rapped too tight for New Orleans. Lance on the forward 50’s was a famous surfer from the beaches south of LA. You look at him and you wouldn’t believe he ever fired a weapon in his whole life. Clean, Mr. Clean, was from some South Bronx shithole. Light and space of Vietnam really put the zap on his head. Then there was Phillips, the Chief. It might have been my mission, but it sure as shit was the Chief’s boat.”
(Willard – Apocalypse now)

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۳۴ نوشت.

حمید! تروخدا یه کم این منطقی رو بخون، نصری شوخی بردار نیستا!!!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۳۲ نوشت.

یه کتاب می خواستم بخرم، رفتم پنجره. بعدش هوس کردم یه سری به دانشکده بزنم. نمی دونم چی داره که اینقدر دلم براش تنگ می شه. اون چیزی که دیدم بیشتر دلم گرفت. همه درا بسته بود. هیچ کس نبود. چراغا خاموش. هیچ کس هیچ کس. ده دقیقه وایستادم تو کوچه پشتی خیره شدم به ساختمون… خسته شدم چرا تعطیلات تموم نمی شه؟

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۳۱ نوشت.

یعنی عمدی بوده؟

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۹:۴۰ نوشت.

از این فال حافظا که تو پاکته گرفتیم. زیرش نوشته: “کلیه حقوق مادی و معنوی این اثر منحصرا متعلق به نویسنده می باشد.” !!!!!!!!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۹:۳۹ نوشت.

دو روز داشتم رو یه تمپلیت جدید کار می کردم برای خودم. اونقدر غرقش شده بودم که تلفنارو عوضی جواب می دادم. وقتی تموم شد، دیدم به تمپلیت فعلی زیادی وابسته شدم، دلم نیومد عوضش کنم!!!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۹:۳۷ نوشت.

This is the end, beautiful friend
This is the end, my only friend
The end of our elaborate plans
The end of everything that stands
The end
No safety or surprise
The end
I’ll never look into your eyes again

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۷:۴۴ نوشت.

.............................................................................................


یکشنبه، ۳۰ مارس ۲۰۰۳

پرم از احساسات مختلف که نمی تونم بیان کنم، چون تو دنیای واقعی با هم متضادن. و همه اینا فقط تو یه شب ایجاد شده. از همون اول میونه خوبی با احساسات نداشتم. یه روزی خلاص می شم از شرشون.

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۵۰ نوشت.

.............................................................................................


شنبه، ۲۹ مارس ۲۰۰۳

راستی! می گن بهارنارنج!!!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۴:۳۲ نوشت.

اصلا یادم رفته بود که چه جوری باید کتاب خوند. صد سال طول می کشید تا یه کتابو تموم کنم، ولی امروز سه تاشو تموم کردم. با همه این حرفا اقلا پونزده تا کتاب دیگه کنار تختم هست که هنوز حتی شروع نشدن. خیلی عقبم.

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۴:۲۶ نوشت.

به محض اینکه قوانین و امکانات اجازه بدن، من یه کازینو باز می کنم. هیچ منبع دیگه ای نمی شناسم که به این راحتی، این همه درآمد داشته باشه.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۴:۲۵ نوشت.

.............................................................................................


جمعه، ۲۸ مارس ۲۰۰۳

بدم نمیاد اسم بچه امو بذارم هوخشتره! مساله اصلی اینه که کسی رو پیدا کنم که حاضر باشه مادر یه هوخشتره باشه!!!

[۳ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۳۱ نوشت.

اینم برای اونایی که امراض منو می شمرن: امروز بعدازظهر یه مقداری خوابیدم، بعد که بیدار شدم، هر ده تا انگشت دستم، از ناحیه بند وسط انگشت، شدیدا درد می کردن، بعد کم کم درد رفت، ولی حالا یه جور حس خواب رفتگی دارم تو انگشتام!
یه چیز دیگه هم اینه که ردخور نداره من تو شمال از خواب بیدار بشم و تا یکی دو ساعت تمام قفسه سینه ام درد نکنه، احتمالا یه ربطی به رطوبت داره. شاید رماتیسم قفسه سینه دارم!!!

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۳۰ نوشت.

با دیکتاتوری تمام یه برنامه ای ریختیم، واسه یه جایی که یه سال پیش رفته بودم دفعه آخر. البته قبل از رفتن لازم بود حوالی یه ساعت منتظر بشیم تا جماعت متاخر پیداشون بشه، اونم جلوی نگهبانی دانشکده عمران!!! یارو خدمات پیش از فروشش منو کشته بود. مشاوره در زمینه سالاد! مشاوره در زمینه پیتزا! فهمیدیم که اوریژینال بی بی کیو چیکن با توستادا فقط تو یه سالاد فرق دارن که اونم از ته یخچال در میاد و کلی هم فلفل داره! یه آدامسایی هم داشت که حوالی هزار تومن قیمتشون بود. جل الخالق. قدیما می رفتیم پیتزا بخوریم، یه منو می ذاشتن جلومون، توش فقط یه مخصوص بود و یه مخلوط. مام با خیال راحت انتخاب می کردیم، این چه وضعیه که هزار تا اسم عجق وجق می ذارن جلوی آدم! البته بعد از غذا فهمیدیم که ذائقه مردان برعکس زنان، قارچ و فلفل را برنمی تابد! بعدم رفتیم پارک ساعی و وسط اون شلوغ پلوغی و جوادبازار! یه بحث مفید شروع کردیم که از جنگ شروع شد تا رسید به تکامل و برتراند راسل، و بعد با دین شناسی ادامه پیدا کرد و نهایتا فکر کنم با مبحث خورده شدن آدم توسط شیر آفریقایی تموم شد! ویژگی بارز این جور صحبتها که من عاشقشم همینه که خیلی راحت وارد مباحث مختلف می شه و به همون راحتی موضوع عوض می شه. بعدم نقشه شماره دو ( نخود نخود هرکه رود خانه خود) اجرا شد! همین!!!

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۲۹ نوشت.

امروز تظاهرات مخالفت با جنگه! راستش من با جنگ موافقم. امریکا و اروپا صدام رو به اینجا رسوندن حالا هم دارن هزینه جبران اشتباهشونو می دن. مردم عراق هیچ تلاش به خصوصی برای کنارگذاشتن صدام نکردن، حالا هم دارن هزینه کنار گذاشتنشو می دن. ایران بیشتر از هر کشور دیگه ای از صدام و سربازای عراقی که از مردم عراق حساب می شن، صدمه دیده، حالا داره ازشون حمایت می کنه. هر تغییری یه هزینه ای داره که باید پرداخت بشه، وگرنه همه چیز راکد می مونه.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۷:۰۵ نوشت.

That one last shot’s a Permanent Vacation
And a how high can you fly with broken wings
Life’s a journey – not a destination
And I just can’t tell just what tomorrow brings.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۶:۳۰ نوشت.

من یه سیستم غیرخطی پیچیده ام. با n ورودی و m خروجی. که حالا به هر دلیل، تک تک خروجی ها به همه ورودی ها وابسته هستند. حالا اگه k تا از ورودیها ( k کوچکتر از n است)، عملا جلوشون بسته شده باشه و مثلا فقط آب هویج بریزن توش، نهایت چیزی که ممکنه تو خروجی ظاهر بشه، هویج بستنیه!!!

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۶:۲۹ نوشت.

.............................................................................................


پنج‌شنبه، ۲۷ مارس ۲۰۰۳

وقتی غلظت عقل تو خون یه آدمی پایین میاد، هر چی بگی ممکنه اتفاق بیفته. حتی می تونه خواب ابریشمیان ببینه!!!

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۷:۵۴ نوشت.

تو این چند روزه تو شمال، هسته اولیه انجمن دارندگان کالیبر بالا رو تاسیس کردیم! به صورتی که از خانه هرگز خارج نشدیم! و از جای برنخاستیم مگر برای غذای شکم و قضای حاجت!! و از رختخواب خارج نشدیم مگر برای نشستن، و از حالت نشسته در نیامدیم مگر برای خوابیدن!!!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۲۴ نوشت.

طرف از دهنه بهمن گیر که می ره تو، چراغای ماشینشو روشن می کنه! خیال می کنه اون تو تاریک می شه!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۲۳ نوشت.

اون چیزی که از مشاهدات استنباط می شه، اینه که یه کروموزومی هست که روی معرفت آدم تاثیر چشمگیر داره. (این معرفت اون معرفت قلمبه سلمبه هه نیست، اونیه که می گن فلانی خیلی بچه بامعرفتیه!). حیف که شماره اون کروموزوم معلوم الحال یادم نیست.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۲۲ نوشت.

وقتی داشتم پست آخرو می نوشتم، تصمیمم این بود که آخرین پستم باشه. ولی این یه هفته کلی از این رو به اون رو شدم. بعدم دیدم که واقعا شما ملت همیشه در صحنه گناه دارین از خوندن تراوشات مشعشع بنده محروم باشین! پس بازم می نویسیم!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۲۱ نوشت.

.............................................................................................


جمعه، ۲۱ مارس ۲۰۰۳

ما رفتیم. معلوم نیست دقیقا کی برگردیم. مواظب خودتون باشین. این وبلاگ کوفتی رو هم بهم نریزین!!!

[۶ نظر] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۴۷ نوشت.

ناصیر تومامش کن!!!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۷:۳۵ نوشت.

I reign with my left hand I rule with my right
I’m lord of all darkness I’m queen of the night

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۳۱ نوشت.

این قضیه اسم وزیر دفاع انگلیس هم همون قضیه معروفه. باباش می خواسته براش شناسنامه بگیره:
نام؟ – جف.
فامیل؟ (متوجه نمی شه چی می گن، می خواد دوباره بپرسه، ولی چون تربیت درستی نداشته می گه: هان، درضمن لهجه انگلیسی هم داشته) -هون!!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۳۰ نوشت.

“دنیای قشنگ نو”! بالاخره خوندمش. راستش دنیایی رو که هاکسلی توصیف کرده صد مرتبه ترجیح می دم به دنیای فعلی!!!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۲۹ نوشت.

اگه آدم موقع سال تحویل خواب بمونه، تا آخر سال می خوابه؟ اگه خودشو به خواب بزنه چی؟

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۶:۲۷ نوشت.

.............................................................................................


پنج‌شنبه، ۲۰ مارس ۲۰۰۳

شب سال نوی خوبی برای همه آرزو می کنم. شب به خیر.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۵۳ نوشت.

یه نونوایی باگتی سر نفت هست. قبل از انقلاب دانسینگ بوده. صاحبش یه یارو سرهنگ بازنشسته ارتش بود می گن. خیلی آدم بداخلاق وحشتناکی بود. با مشتری و کارگر دعوا داشت. بخصوص با کارگراش خیلی بد تا می کرد. خونه اش ته کوچه خودمونه. یه پسر داشت که شیش هفت سال پیش تو همین کوچه ها ماشین بهش زد و مرد. امروز رفتم نون بگیرم دیدم مغازه تعطیله. شب چارشنبه سوری رفتن تو مغازه، طرفو کشتن. بعدم مغازه رو آتیش زدن و فرار کردن. از جنازه اشم فقط زغال مونده. چه آدمایی پیدا می شن تو این دوره زمونه!!!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۵۲ نوشت.

راستش حوصله ندارم که مثل بعضیا پنجاه تا نامه تبریک بنویسم، خیلی هم دوست ندارم با یه نامه دسته جمعی سروتهشو هم بیارم، واسه همین کلا بیخیالش شدم. ولی از همین جا به همه تبریک می گم سال نو رو و امیدوارم که برای همه سال خوبی باشه. حالا شایدم بهتون زنگ زدم !!! الآن هنوز زمستونه ولی از چند ساعت دیگه رسما بهار می شه. چه خوب.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۴:۴۶ نوشت.

بالاخره آهنگو به مناسبت سال نو و از این جور چیزا عوض کردم!
آها، می بینم که صحبت سالی که گذشت خیلی داغه، و اما سالی که بر من گذشت: راستش می خوام نق نق کنم که دیگه شب عیدی خالی بشم ولی هرچی فکر می کنم جاهای مزخرف پارسال یادم نمیاد، بیشتر خوشیاش یادم میاد. پس بیخیال، فرض رو بر این می ذاریم که سال خوبی بوده (که با تقریب خوبی همینطور هم هست). دست همه اونایی که باعث شدن یه همچین سالی داشته باشیم درد نکنه، خدا نگهشون داره برامون.

[۳ نظر] اينو آیدین در ساعت ۷:۳۶ نوشت.

می گن آمریکا روی هواپیماهاش نوشته: “راه قدس از کربلا می گذرد”

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۷:۳۵ نوشت.

یه نفر بگه ببینم، این سلاح مایکروویو آمریکا کار می کنه یا نه؟

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۷:۳۴ نوشت.

.............................................................................................


چهارشنبه، ۱۹ مارس ۲۰۰۳

با پلخمون نگاهت، چغوک دلمو زدی.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۱۵ نوشت.

این یکیشو دیگه تاحالا ندیده بودیم! یه کارت تبریک عید گرفتم که توش یه رژیم غذایی برای کم کردن قند خون هست!!! دست فرستنده اش درد نکنه 🙂

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۲۰ نوشت.

And I swear that I don’t have a gun
No I don’t have a gun
No I don’t have a gun
No I don’t have a gun
No I don’t have a gun
No I don’t have a gun

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۹:۴۸ نوشت.

اینا هنوز دارن سروصدا می کنن! این که دیگه چارشنبه سوری نیست، از یه ساعت پیش، شده پنجشنبه سوری!!! ( ساعت 1 صبح 28 اسفند)

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۹:۴۷ نوشت.

.............................................................................................


سه‌شنبه، ۱۸ مارس ۲۰۰۳

You blinded me with love and,
yeah, it opened up my eyes.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۱۸ نوشت.

فرض کنین یه جایی بخواین غدا بخورین که خودتون باید دم صندوق سفارش بدین، خودتون باید غذا رو تحویل بگیرین. خودتون باید میز رو تمیز کنین. وقتی هم که بخواین دوتا میزو بچسبونین به هم، یارو مثلا گارسونه کلی منت بذاره سرتون، بهش می گن بوف زعفرانیه! قبلا فکر می کردم دیگه از گارسونای سان سیتی بدتر پیدا نمی شه!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۱۷ نوشت.

حالا که صحبت محدث شد یاد اون موعظه معروفش افتادم! یه روز صبح که سر صف بودیم شروع کرد به ارشاد کردن که: جک رو خارجیا ساختن که تفرقه ایجاد کنن بین ما ایرانیا، از این به بعد اصلا نگین جک، جاش برای همدیگه لطیفه با درایت تعریف کنین!!!
می گن تو تیمی که نطام جدید آموزش متوسطه رو طراحی کرده، محدث هم عضو بوده. معلوم می شه چرا نظام جدید اینقدر چیز بی سر و تهی بود!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۱۶ نوشت.

سامورایی های واقعی، سالها تو دامنه های فوجی تمرین برف بازی می کردن، بعد سوار هواپیما می شدن و می رفتن خودشونو می کوبیدن به کشتی های آمریکایی!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۱۰ نوشت.

این کتاب کارلسون رو که می بینم یاد کتاب “جنایات ABC” آگاتا کریستی می افتم. آخه اینم اسمه که این بابا داره؟ A. Bruce Carlson!!!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۰۹ نوشت.

.............................................................................................


دوشنبه، ۱۷ مارس ۲۰۰۳

طرف من نیاین! من یه دیابتی خطرناکم! دیابت به درک، دعا کنین این آسم برونشیتی من امشب یه کاری دستم نده، از همین الآن سینه ام خس خس می کنه!

[۴ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۷:۵۳ نوشت.

.............................................................................................


یکشنبه، ۱۶ مارس ۲۰۰۳

البته حالا که فکر می کنم می بینم محدث بیچاره به فتح پرچم کاری نداشت. یادم نیست آخرش چه بلایی سرمون اومد که بیخیالش شدیم.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۲:۴۶ نوشت.

راستی امروز سالگرد حماسه بیست و پنجم اسفنده. پنج سال پیش در چنین روزی رفتیم زیر تک درخت حیاط دبیرستان کنار زمین بسکت، تحصن کردیم به این هدف که یه امتحان که قرار بود شب عید باشه، برگزار نشه.
نتیجه: نفری دو نمره از انضباطمون رفت، چند نفرم اخراج موقت شدن. یکی دو نفرم از مدیر لایق دبیرستان کتک خوردن.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۲:۴۵ نوشت.

این اتاق تکونی یه فایده ای که داشت این بود که بازی “فتح پرچم” رو دوباره پیدا کردم. یه شب زمانی که دوم راهنمایی بودیم می خواستیم تو مدرسه بخوابیم، تا وقتی هوا روشن بود فوتبال بازی کردیم، بعدشم کلی قایم موشک، بعد که دیگه خسته شدیم تازه رفتیم دوتا فتح پرچم خریدیم و تا صبح نشستیم به بازی کردن. این جوری شروع شد، بعد کار رسید به جایی که تو هرکلاس بیست و پنج نفره، اقلا پنج تا سِت بازی پیدا می شد. کم کم کار به مسابقات دوره ای و جام فتح پرچم در مواد انفرادی و تیمی رسید! محال بود وقت آزاد پیدا بشه و همه یه گوشه شروع نکنن به بازی کردن. حتی زنگ ورزش به جای فوتبال، فتح پرچم بازی می کردیم. بالاخره به جایی رسیدیم که محدث مسابقات فتح پرچم رو در سطح راهنمایی علامه حلی دو، تحریم کرد! (این محدث یه پیرمردی بود که معلم قرآن بود و احساس می کرد باید تمام بشریت رو از گمراهی نجات بده و این ماموریت از مدرسه ما شروع می شد!( یه بار دیگه هم که من و چند نفر دیگه فتنه تجارت تمبر رو تو مدرسه راه انداختیم بعد از سه هفته تمبر رو تحریم کرد و گفت از این به بعد هرکی تو مدرسه تمبر بیاره، خشتکش نمی دونم چی چی می شه! واقعا تجارت پرسودی بود، حیف شد! (دوسال پیش که ختم یکی از معلمای راهنمایی بود همه رفته بودیم و کلی هم با معلمای قدیمی چَت کردیم، ولی تا محدث اومد همه روشونو کردن اونور، حتی سلامم بهش نکردن!(این صنعت ادبی رو بهش می گن: پرانتز تو پرانتز!(یه صنعت دیگه هم اینجا استفاده شده که اصطلاحا به صنعت علامت تعجب معروفه!))))). از بحث اصلی دور شدم. خلاصه اینکه فتح پرچم تحریم شد! یه چیزی تو مایه های “الیوم ملعبه فتح بَرجَم بای نحو کان حرام است و تلعب با آن در حکم مبارزه با امام زمان است.” بعد هم برگشتیم به زندگی عادی، ولی واقعا بازی معرکه ایه، حاضرم با هرکی خواست مسابقه بدم!
یه چیز دیگه یادم افتاد حیفم اومد نگم: سال اول راهنمایی یه روز دیدیم صد تا نهال چنار اوردن ریختن جلومون با یه عالمه بیل و کلنگ، بعد دستور دادن که اینا رو دورتادور مدرسه بکاریم، بعد که فرمان اجرا شد، دستور رسید که حالا باید سه ماه فوتبال بازی نکنین که توپ به این درختا نخوره تا یه ذره جون بگیرن، مام دیدیم اینجوری شد، دسته همه بیلا رو کندیم و دوتا بازی جدید راه انداختیم، یکی تو راهروهای مدرسه، یکی هم تو حیاط! حالا حدس بزنین چی بود! تو راهرو هاکی بازی می کردیم! تو حیاط بیس بال!!! بعد از یه ماه و نیم که هرچی شیشه تو مدرسه بود شکست و هرچی در تو راهرو بود داغون شد و سه تا سر شکوندیم و یه دماغ، این دوتا بازی وحشیانه ممنوع شد و به فوتبال رضایت دادن! سال آخری که ما از مدرسه اومدیم بیرون حداکثر سی تا از اون درختا مونده بود، الآن نمی دونم چندتاش مونده!

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۸:۳۱ نوشت.

دیدم همه دارن خاطراتشونو می خونن، منم رفتم سراغشون ببینم چی نوشتم، خنده دار بود. تو شرایطی که چندانم بهم خوش نمی گذشت، نشستم داستان طنز نوشتم. چه چیزای باحالی هم از آب در اومدن، وقتی می گم خلم، خب راست می گم دیگه، اونم نه خل عادی! اصولا خلیسم بر خلاف سایر قوای ذاتی انسان، با پیر شدن نه تنها ضعیف تر نمی شه، بلکه تشدیدم می شه!!!
یه چیز دیگه که تو این مطالعات به چشم می خورد این بود که نثرم تو یه دوره شیش ماهه به شدت عوض شده. درواقع به طرف جدیت و مینیمالیستی رفته. می خوام دوباره تمرین کنم ببینم می تونم برگردم به همون سبک قدیم یا نه.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۸:۲۹ نوشت.

.............................................................................................


شنبه، ۱۵ مارس ۲۰۰۳

کلیدامو گم کردم. هرچی که از صبح یه لحظه دستم بوده و هرجایی که رفتم دقیقا مو به مو یادمه، فقط این کلیدای کوفتی معلوم نیست کجان! وضعیتم تو خونه یه چیزیه تو مایه های مهدورالدم! اگه کلیدا تا فردا پیدا نشن، باید همه قفلا عوض بشن.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۰۱ نوشت.

.............................................................................................


جمعه، ۱۴ مارس ۲۰۰۳

داشتم با پوریا صحبت می کردم یهو یاد خواب دیشبم افتادم، اونقدر خواب عجیبی بود که قطع کردم تلفن رو. وحشتناک بود. برگشته بودم بُن. جایی که پونزده سال پیش، ده روز توش مونده بودم. اول همه چیز همونجوری بود. ولی بعد عوض شد. بد شد. وحشتناک شد خیلی وحشتناک. جاهایی که تو پونزده سال اخیر حتی بهشون فکر نکرده بودم جلوی چشمم بود، با جزئیاتی که تو بیداری اصلا یادم نبود. ولی همشون مخروبه شده بودن، وحشتناک…..

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۵۴ نوشت.

اهم مشاهدات امروزم پشت پنجره، اون دونفری بود که به طرز تابلویی گِی بودن! اگه بدونین چقدر با احساس غذای نذری دهن همدیگه می ذاشتن. چه نگاهای عاشقانه ای که به هم نمی کردن. اصلا از دیدن این زوج خوشبخت اشک تو چشمام حلقه زده بود!!!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۳:۱۸ نوشت.

آدمخورا! نصف جزوه مخابرات من نیست. دست کدومتونه؟

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۸:۴۹ نوشت.

خاک به سرم! یه شلوار داشتم مال سه چهار سال پیش که تو این دو سال آخر اگه پام می کردم باید با کمربند هزار تا چین می انداختم تو کمرش تا نیفته پایین! امروز با مامانم بحث چاقی شد، شلوارمو انداخت جلوم گفت شدی اندازه این! منم برای اینکه نشون بدم هنوز اونقدرام چاق نشدم با اطمینان شلوارو پام کردم! بزغاله دقیقا اندازه شده!!!!!!!!!!!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۸:۴۸ نوشت.

.............................................................................................


پنج‌شنبه، ۱۳ مارس ۲۰۰۳

من که هرچی امروز گشتم یه دختری پیدا نکردم که خوشگل و خوش تیپ باشه و پولدارم باشه، خونه و ماشین و جهیزیه مکفی داشته باشه و مهریه هم نخواد و دنبال منم بگرده!!!

[۶ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۱۲ نوشت.

به به بساط آقایون و خانوما راه افتاد اینجا! طرف با سیستم فلان میلیونی ماشینش تا دیروز modern talking و DJ bobo گوش می کرده حالا واسه من “عمه بابایم کجاست” گذاشته!!!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۲:۲۲ نوشت.

یه بلندگوی شونصد گیگاواتی گذاشتن رو دیوار، پای پنجره ما و دارن از طریقش عزاداری می کنن. منم این طرف پرده، دارم با یه هدفون درپیت نیروانا گوش می کنم.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۲:۲۱ نوشت.

مشکل خطوط تلفن اینه که پهنای باندشون چهار کیلو هرتز بیشتر نیست. برای همین امواجی که موقع صحبت رودررو، از طرفت به تو منتقل می شه، نمی تونن از این طریق منتقل بشن. برای همین پای تلفن نمی تونی بفهمی طرفت راجب تو چی فکر می کنه، ولی رودررو، اینو حس می کنی.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۲:۲۰ نوشت.

.............................................................................................


چهارشنبه، ۱۲ مارس ۲۰۰۳

ستون سمت راست کلا محتواش به هم ریخت، ممکنه به چشم نیاد ولی عوض شده.

[۳ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۵۹ نوشت.

به عنوان اولین اقدام، منی که رو نمک غذا می ریختم، نمک رو حذف کردم از برنامه غذاییم. می گن نمک کلی اثر داره تو وزن آدم!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۵۸ نوشت.

دوتا کشف نسبتا جدید من: Uriah heep و Jethro tull. واقعا تحسین برانگیزن.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۲:۴۱ نوشت.

به نظر میاد از پارسال، سالها گذشته. درواقع خیلی بیشتر از یه سال بزرگ شدم.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۱:۲۲ نوشت.

حفاظت شده:

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

[برای نمایش یافتن دیدگاه‌ها رمز عبور را بنویسید.] اينو آیدین در ساعت ۷:۰۲ نوشت.

.............................................................................................


سه‌شنبه، ۱۱ مارس ۲۰۰۳

ولی خودمونیما، بعد از اون قضایای پریروز الآن احساس می کنم واقعا فضای نفس کشیدن توی اتاق خیلی بیشتر شده.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۲۶ نوشت.

می دونستم چاق شدم، ولی واقعا فکر نمی کردم به چشم بیاد!! بالاخره هشت کیلو شوخی نیست که!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۲۵ نوشت.

برای من نوشته: اشکال دنیا این است که جاهل ها مطمئن هستند و دانایان مردد.
معلوم نیست منظورش اینه که من جاهلم یا دانا!

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۲۴ نوشت.

.............................................................................................


دوشنبه، ۱۰ مارس ۲۰۰۳

هرگونه تلاش از سوی من برای درک شرایط موجود که در آن گرفتار آمده ام به شکست خواهد انجامید. زیرا ابزار شناخت در این مورد ده درصد تجربه است و نود درصد حدس و گمان. هرچند که معمولا حدسهای خوبی می زنم، اما اعتراف می کنم که شرایط موجود را هرگز پیش بینی نمی کردم. در انتها نیز لازم می دانم بار دیگر بر نقش قانون مورفی تاکید کنم.
پس حالا که هیچ غلطی نمی تونم بکنم و حتی نمی تونم دقیقا بفهمم چی به چیه، فکر کنم بهترین راه حل اینه که حتی فکرشم نکنم!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۳۳ نوشت.

…. متلاشی شدن دوستی …
و عبث بودن پندار سرورآور مهر…

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۳۶ نوشت.

خوبیش اینه که از این به بعد باید ریخت کریه معتمدی رو تو تلویزیون هم تحمل کنیم.

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۳۵ نوشت.

…. یک بار کشیش نیکانور تخته نرد آورد تا کنار درخت بلوط بنشیند و با او بازی کند ولی خوزه آرکادیو بوئندیا قبول نکرد و گفت که هرگز بازی ای را که هردو حریف برسر قوانین آن موافق باشند قبول ندارد. پدر روحانی نیکانور که هرگز دربازه بازی تخته نرد چنین چیزی به فکرش نرسیده بود دیگر موفق نشد دست به بازی تخته نرد بزند. چنان از هوش و حضور دهن خوزه آرکادیو بوئندیا حیرت کرده بود که از او پرسید چطور شده او را به تنه درخت بسته اند.
او جواب داد: “خیلی ساده است. برای اینکه دیوانه هستم.”

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۲:۰۹ نوشت.

فرض کنین یک ساعت و نیم تو آزمایشگاه عرق ریخته باشین، بعد یهو ببینین اون پیچ لعنتی روی اسیلوسکوپ رو تا ته نچرخوندین و همه عددایی که بدست اوردین، مزخرفی بیش نیست.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۲:۰۵ نوشت.

.............................................................................................


یکشنبه، ۹ مارس ۲۰۰۳

I’m runnin’ out of patience
And I ain’t gonna say it twice
The world out there is down’n dirty, honey
And I just hate to be nice

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۱۳ نوشت.

این احمق واسه آزمایشگاه دستور داده که مشخصه ها رو با pspice بکشیم. حالا یه شبه من چه جوری یاد بگیرم آخه این یه کارو؟

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۱۲ نوشت.

فرض کنین دو هفته دماغ محترمتون گرفته باشه و هیچ بویی حس نکرده باشین. حالا همین امروز باز شده و دوباره از نعمت بویایی برخوردار شدین. حالا فرض کنین همون اول صبح پهلوی یه بابایی بشینین که صبح یه شیشه گلاب رو خودش خالی کرده. چه حالی بهتون دست می ده؟

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۱۱ نوشت.

فرض کنین دوتا گزارش کار گنده برای فردا داشته باشین که هرکدوم دو سه ساعتی وقت ببرن. فرض کنین شب قبلش فقط چهار ساعت خوابیدین و از صبح تا عصر نه ساعت تو دانشگاه بودین. فرض کنین خسته و کوفته رسیدین خونه و تو خیالتون عزا گرفتین که این گزارشای کوفتی رو چیکار کنین. بعد می رین تو اتاقتون. حالا فرض کنین اون اتاق کوفتی مشمول خونه تکونی شب عید شده باشه. اتاقی که تو وضعیت عادی به زور توش می شه راه رفت، حالا دیگه هرچی که تو کمدا بوده هم ریخته کف اتاق. چیزایی هم که مثلا از دم دست دور شدن دیگه هیچکدوم سر جاشون نیستن. حتی نمی تونین کتاباتونو پیدا کنین. کتابا که سهله، تو این خرتوخر حتی نتایج آزمایشایی که باید اون گزارشا براشون نوشته بشه هم پیدا نمی شن. حالا قیافه و اعصاب خودتون رو مجسم کنین. اگه نمی تونین بیاین یه نگاهی به ریخت من بکنین و تا تهشو بخونین. حالا چه خاکی تو سرم بریزم تا فردا؟ اونوقت هی بگین خونسردیتو حفظ کن، بخند!
بذار نیمه پر لیوانو ببینم: اقلا کامپیوتر سر جاشه!!!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۳۰ نوشت.

.............................................................................................


شنبه، ۸ مارس ۲۰۰۳

حتی اگه امشبو به سلامت بگذرونم، بالاخره فردا پس فردا یه بلایی سرم میاد. دکتر! این شیر اکسیژنو قطع کن. اون هوا رو تزریق کن تو رگام، یه ذره دوز آدرنالینمو بیشتر کن، یا حتی انسولین. اون سرم رو در بیار از تو رگ، بزن تو عضله، اثرشو دیدم قبلا. مورفین یادت نره. می خوام اونقدر باشه که جلوی چشمم دونه دونه انگشتامو ببرین و حس نکنم. ببینم تو این بیمارستان پتک پیدا نمی شه؟ بکوبینش تو سرم. می خوام خونش بپاشه به در و دیوار. بزنین زودتر. راحتم کنین. به چی این دنیای کوفتیتون چسبیدین؟

[۳ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۵۵ نوشت.

ظرفاتونم که شستم دیگه چی می گین؟

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۴۳ نوشت.

وااااای این معرکه اس: هنر مثل wc است، باید شما را خالی کند ولی حال دیگران را به هم بزند!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۴۲ نوشت.

شراب تلخ می خواهم که مردافکن بود زورش
که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
I promised I would drown myself in mysticated wine

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۴۱ نوشت.

آیدین کبیر افشا می کند: چگونه الکترونیکی ها از والت دیسنی پول گرفتند!
تاحالا فکر کردین برای چی hfe نصف بیشتر ترانزیستورای مساله هایی که حل می کنین هستش 100؟ برای اینکه وقتی می خواین hfe+1 رو برای جریان دقیق امیتر حساب کنین، به عدد 101 برسین. که به طرز مشخصی، اشاره مستقیم داره به کارتون صدویک سگ خالدار!!!

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۱:۲۲ نوشت.

.............................................................................................


جمعه، ۷ مارس ۲۰۰۳

She’s walking down the street
Blind to every eye she meets
Do you think you’ll be the guy
To make the queen of the angels sigh?

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۱۶ نوشت.

خدایان یونانی رو خیلی دوست دارم، چون زمینی ترین خدایانی هستند که تاحالا دیدم.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۱۵ نوشت.

هر رابطه انسانی دو جنبه داره. یکی جنبه زمینی، و دیگری جنبه زمینی تر!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۱۴ نوشت.

رو قوطی سرکه سه و نیم کیلویی یک و یک نوشته: “ویژه خانواده”، یادم باشه بعدا تو مغازه نگاه کنم ببینم مجردی هم داره یا نه!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۱۳ نوشت.

.............................................................................................


پنج‌شنبه، ۶ مارس ۲۰۰۳

برام دعا کن!

[۶ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۴۹ نوشت.

I am the Lizard King
I can do anything

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۸:۴۸ نوشت.

به من می گه خدا عاقبتتو به خیر کنه، معلوم نیست به چی فکر می کنه.

[۳ نظر] اينو آیدین در ساعت ۸:۴۷ نوشت.

یارو مثلا بچه مسلمونه، برگشته به امید می گه حالا که خونه تون تو جردنه، حتی اگه قسم بخوری باور نمی کنم آدم حسابی باشی! اونوقت تو اون یه ساعت دختری نبود که از جلومون رد بشه و این بزغاله یه متلک بهش نگه. البته در این بین داشت خاطرات مکه رفتنشو برامون تعریف می کرد و هرچی هم از دهنش دراومد به عربای سنی گفت. واقعا که!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۸:۴۶ نوشت.

همیشه از دست این زودپز حرص می خوردم، چون یه سوپاپ داره که عین این ابلها همش دور خودش می چرخه و سروصدا می کنه، نمی تونه یه دقیقه مثل آدم ساکت بشینه یه گوشه و فکر کنه ببینه چه خاکی تو سرش بریزه.

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۸:۴۵ نوشت.

.............................................................................................


چهارشنبه، ۵ مارس ۲۰۰۳

I’m going, but I need a little time
I promised I would drown myself in mysticated wine

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۳۲ نوشت.

یه نفر رو بعد از نزدیک سه سال تازه دارم درست می شناسم. واقعا متاسفم که مدتها راجبش اشتباه فکر می کردم و خوشحالم که حالا بهتر می شناسمش. خوشحالم که همچین دوستایی دارم.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۷:۰۲ نوشت.

اینجا اشتباهی هست.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۷:۰۱ نوشت.

بعضی حرفا هست که فقط باید بشنوی. جوابشو نباید بدی به هزار و یک دلیل.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۵۴ نوشت.

.............................................................................................


دوشنبه، ۳ مارس ۲۰۰۳

– لانگ جان! نامه داری.
: نقشه گنجه؟
– خال سیاهه!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۵۶ نوشت.

برو! ولی زیر پاتو نگاه کن، مواظب باش داری منو لگد می کنی!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۱۲ نوشت.

خلقت جهان اگر تصادفی نباشد ناشی از یک اندیشه پلید است.
(برتراند راسل – چرا مسیحی نیستم)

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۷:۰۲ نوشت.

من دقیقا دو ماه دیگه رو می بینم، حتی با دقت خوبی بیشتر از چهار ماه دیگه. مگر اینکه واقعا یه نفر خیلی عاقل باشه. یا اینکه یه نفر دیگه خیلی غیر عادی عمل کنه.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۴۸ نوشت.

.............................................................................................


یکشنبه، ۲ مارس ۲۰۰۳

خاک کویت زحمت ما برنتابد بیش از این
لطفها کردی بتا تخفیف زحمت می کنم

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۵۸ نوشت.

می تونی ساعت دوازده شب سی دی doors رو بذاری و شروع کنی به گوش کردن. می تونی شیش دفعه light my fire گوش کنی. می تونی دوازده باز The end گوش کنی. می تونی همین طور که می خونه شروع کنی برای خودت هرچی دلت می خواد بنویسی. می تونی هفت تا کاغد کلاسورو سیاه کنی، بعد همشونو ریز ریز کنی و از پنجره بریزی جلوی کلاغا. می تونی یه لحظه یاد کلاسای فردا صبحت بیفتی و یه لبخند تلخ بزنی، می تونی تمام مدت فکرای مزخرف مثل خوره ذهنتو بخوره بعد تو دلت قهقهه بزنی چون بقیه نباید بیدار بشن. می تونی به گذشته ات فکر کنی یا به آخر عاقبتت. فرقی نمی کنه چون جفتش چیز بیخودیه. می تونی با جیم موریسون بخونی
take it easy baby
take it as it comes
specialize in having fun
می تونی همش مدام بگی everybody loves my baby یا مثلا I’ve been down so goddamn long. می تونی نصف این زمانو به عکس جیم که رو دیوار اتاقته خیره بشی و به این فکر کنی که چقدر لذت برده از مرگش، توی وان حموم. اگه اون لخته های خون روی آب نبودن که دیگه معرکه می شد. یا مثلا می تونی به اون دوست دختر عوضیش فکر کنی که شب آخر دیده حال این بده، ولی ولش کرده و گرفته خوابیده. و خود احمقشم دو سه سال بعد O.D زده و مرده. می تونی به دوستایی فکر کنی که بعد از مردنش تا جایی که تونستن به بهانه های مختلف پول بی صاحبشو بالا کشیدن. می تونی به پولش فکر کنی که بالاخره به پدرومادری رسید که وصیت کرده بود حتی یه قرونم بهشون نرسه. همونایی که حتی تا حالا سر قبر پسرشون نرفتن. می تونی به اون دکتری فکر کنی که به یه الکلی دوایی داد که روش نوشته “در صورت استفاده با الکل خطر مرگ دارد”. می تونی بعدش به آدمی فکر کنی که قرصاشو جای آب با الکل می خورد. می تونی همه این کارا رو بکنی و بعد یه نگاه به ساعت بندازی و ببینی ساعت شیش صبحه و تو تمام شب رو بیدار بودی، فقط به خاطر اینکه حاضر نشدی یه مسکن حسابی بخوری و بگیری بخوابی. چون می خوای اون وقتی که لازم شد، ده تاش کافی باشه که تورو تا ابد بخوابونه. چون…

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۳:۵۹ نوشت.

.............................................................................................


شنبه، ۱ مارس ۲۰۰۳

کاش رفته بودیم رای داده بودیم. …. بر شورای شهری که مهنوش معتمدی آذری عضوش باشه. (تو جای خالی هر آشغالی دلتون خواست بذارین)

[۴ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۵۵ نوشت.

نصیحت گوی رندان را که با حکم قضا جنگ است
دلش بس تنگ می بینم مگر ساغر نمی گیرد

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۳:۱۰ نوشت.

 

مطالب اخیر

نظرات اخیر

© TGEIK نظریات عارفانه، یادداشتهای ابلهانه 2024 - 2002